شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

7

جمعه, ۲۴ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۳۲ ق.ظ

چند رباعی

 

ای کاش رها کند منِ تنها را

این آهن زنگ خورده ی رسوا را

پیچیده به داسِ کهنه ای پیچک عشق

ای کاش که باغبان نبیند ما را

***

دستی که به دست من بپیوندد نیست

صبحی که به روی ظلمتم خندد نیست

زنجیر، فراوانِ فراوان اما

چیزی که مرا به زندگی بندد نیست

***

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک،چک چک، چه کار با پنجره داشت؟!

***

قربان صداقت و صفای خودمان

ماییم و دلی پاک و خدای خودمان

در شهر شما نمی توان عاشق شد

باید برویم روستای خودمان

***

من سنگ که نیستم فراموش کنم

آرام بِایستم، فراموش کنم

خندیدمان می رود از یاد، ولی

من با تو گریستم، فراموش کنم؟!

***

نه مثل تگرگ، ناگهان، رگباری

نه چون باران، ریز و درشت و جاری

قربان تو ای برف! که در خلوت شب

با آن همه حرف، بی صدا می باری

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۲۴
امید

نظرات (۱)

خوب اشعار آتیشی انتخاب کردیا!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی