77
قطارِ خطّ لبت راهی
سمرقند است
بلیت
یک سره از اصفهان بگو چند است؟
عجب
گلی زدهای باز گوشهی مویت
تو ای
همیشه برنده! شمارهات چند است؟
به توپ
گرد دلم باز دست رد نزنی
مگر
«نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است
همین
که میزنیاَش مثل بید میلرزم
کلید
کُنتر برق است یا که لبخند است؟
نگاه
مست تو تبلیغ آب انگور است
لبت
نشان تجاری شرکت قند است
بِ ...
بِ ... ببین که زبانم دوباره بند آمد
زی...
زی... زی... زیرِسر برق آن گلوبند است
نشسته
نرمیِ شالی به روی شانهی تو
شبیه
برف سفیدی که بر دماوند است
دوباره
شاعر «جغرافیَ» ت شدم، آخر
گلی
جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده ست
چرا
اهالی این شهر عاشقت نشوند
چنین
که عطر تو در کوچهها پراکنده است
به چشمهای
تو فرهادها نمیآیند
نگاه
تو پی یک صید آبرومند است
هزار
«قیصر» و «قاسم» فدای چشمانت
بِکُش!
حلال! مگر خونبهای ما چند است؟
نگاه
خستهی عاشق کبوتر جَلدی است
اگر چه
میپرد اما همیشه پابند است
نسیم،
عطر تو را صبح با خودش آورد
و گفت:
روزی عشاق با خداوند است
رسیدی
و غزلم را دوباره دود گرفت
نترس – آه کسی نیست - دود اسفند
است
قاسم صرافان
پن) بی ربط از غزلی بلند:
دختر خانی ولی خانم!
مگر ما دل نداریم
گاهگاهی
کوزه آبی، از قناتی هم بیاور
اینقدر با بچه شهری
ها نکن شیرین زبانی
یا
اقلا اسم فرهادِ دهاتی هم بیاور
ظهر از مکتب بیا از
کوچه ما هم گذر کن
از
گلستان، گل برای بی سواتی هم بیاور
روی نذریها بکش با
دارچین قلبی شکسته
لطف کن
یک بار تا درب حیاطی هم بیاور