شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

99

دوشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۶:۰۵ ب.ظ

پیش نوشت: موی مجنون، ریش درویشی چه می‌آید به من

آن لباس سبزِ روحانی چه می‌آید به تو... (قبلا نوشته بودم ولی دوباره دیدم چه می‌آید به تو!)

 

دست عشق از دامن دل دور باد!

می‌توان آیا به دل دستور داد؟ 

می‌توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را

بی‌گزاره در نهاد ما نهاد 

خوب می‌دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی‌بایست داد

قیصر امین پور

 

پ‌ن1) مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند

مژده ی وصل برادر به برادر برسان (فاضل نظری)

پ‌ن2) همه غصه یعقوب از این بود که کاش

بادها عطر که دادند... خبر هم بدهند...

پ‌ن3) جز ما که اشکمان دم مشک است دائما

مردم کجا به آب مذابی وضو کنند؟

پ‌ن4) نمی‌دانم چرا دلم می‌خواهد همینجوری هرچی بیت از توی ذهنم رد می شود را به عنوان پینوشت بنویسم.

این آخری است.

به من خسته ی غمزده رحمی

به دل جون به لب اومده رحمی

نرو نرو یه نگا به حرم کن

به حرم رحمی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۰۸

نظرات (۲)

۲۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۴:۱۷ حمید صحراپور
چه می کنی...
ببین دل زار زینب
نگاه اصرار زینب
تو راهی از خیمه شدی و
من از قفا..نرو کجا؟؟؟...امیر و سالار زینب

پاسخ:
یا زینب
نفس و جان من که به دردی نمی خورد
سگ آلوده ای است

عباس...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی