شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

103

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۳۴ ب.ظ

گِردش همه جمع‌اند، ولی جان به لبی نیست

تحویل نگیرند مرا هم عجبی نیست

چشمان من ابرند و دلم مرتع رنج است

ابرند و شبی نیست نبارند، شبی نیست...

انداخت مرا دور وکسی نیست بگوید

این جام عتیقه است شکستی، حلبی نیست

بی علت و یکباره دلم خون نشد از دوست

نومید شد از وصل، همین کم سببی نیست

این شورشی از سلطه او خسته شد اما

یک ذره به دنبال جدایی طلبی نیست

*

سم خوردم و رفتم به درش با گله و اشک

گفتند که رفته ست سفر، چند شبی نیست!

کاظم بهمنی

پ‌ن1)با رخصت و بی اجازه خنجر خوردیم

از زنده و از جنازه خنجر خوردیم

چون رسم هنر همیشه نو آوری است

از زاویه های تازه خنجر خوردیم

پ‌ن2) چند وقتی کم پیدا بودنم تقصیر اسباب کشی کردنمان از تهران است به شهری دیگر! زیاد دور نیست... همین اطراف است.

بالاخره جمع و جور کردن وسایل و کارتن پیچ کردن کتابها و مابقی وسایل کمی وقت می‌گیرد!

تنبلی هم می‌کنم.

بعدش هم کمی درس(آره به جان همشیره ابوی) و مقداری هم هوای بهار!

انشاء الله همین روزها کلا به روز خواهم شد. توی فکرشم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۲/۲۶

نظرات (۱)

سلام ، این شعر از شماست یا از خانم محبوبه رجایی؟؟ چون من این غزل را در صفحه فیسبوک ایشان به نام خودشان دیدم !
پاسخ:
هیچکدام!
مال کاظم بهمنی است!
زیرش نوشته ام که!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی