104
جمعه, ۲ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۱۵ ب.ظ
قدر نشناسِ عزیزم، نیمهی من نیستی
قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی!
مادر این بوسههای چون مسیحایی ولی
مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی
من غبارآلودِ هجرانم تو اما مدتیست
عهدهدارِ آن نگاهِ لرزهافکن نیستی
یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست
بعدِ من اندازه یک عشق روشن نیستی
لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگات کرده فصل
از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی
چون قیاساش میکنی با من، پس از من هرکسی
هرچه گوید عاشقم، میگویی اصلا نیستی
*
دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم
اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی!
پن1) دلسردم و بیزار از این گرمی بازار
غم های دم دستی و دل های فروشی...
پن2)از پریشانی اش پشیمان نیست
دل شیدای ما از آن دلهاست!
۹۳/۰۳/۰۲