شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن

با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن

ظهرِ گرما، صحن سقاخانه می چسبد چقدر

ضامن آهو شنیدن، بعد از آن «یا هو» زدن

در شلوغی‌ها دو تا آرنج خوردن بی‌هوا

مست چون جامی، به دیگر جامها پهلو زدن

آری آداب خودش را دارد این جا عاشقی

جز بزرگان کس ندارد منصب جارو زدن

امتحانی کن، ببین اینجا چه حظی می‌دهد

یاعلی گفتن به وقت دست بر زانو زدن

شمع‌ها ! نجوای با خورشید می‌دانید چیست؟

اشک‌های بی‌صدا باریدن و سوسو زدن

هفت دوری نیست حج ما فقیران، این طواف

دور هشتم دارد و چرخی به دور او زدن

بیت هشتم هدیه‌ای از سوی قم آورده است

بوسه بر درگاه تو از جانب بانو زدن

بد کشیدم طرح خود را چیز دیگر شد، ببخش

دست و دل لرزیده وقت طرح این آهو زدن 

قاسم صرافان

پ‌ن1) رفقا میروند مشهد و می‌آیند... آخر سال است...

پ‌ن2) مانده‌ام احمد پیمبر بود یا عطار عشق

بس که سلمان ها، مسلمان کرد با بوی علی...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۰۴
امید

خیز که مستانه شرابت دهند

مرغ دل از بهر کبابت دهند

تا نکنی بیم ز روز حساب

باده فزونتر ز حسابت دهند

عذب بود، نام نهندش عذاب

مشنو اگر بیمِ عذابت دهند

بر در میخانه اگر سر نهی

طاعت ناکرده ثوابت دهند

یک دو کتابی بزن از دست پیر

تا خبر از سّر کتابت دهند

خدمت مستان خرابات کن

بو که دلی مست و خرابت دهند

در عوض کوثر و تسنیم و خلد

یک قدح از باده ی نابت دهند

پ‌ن) دست در گردنم ندیده کسی

شال گردن برای تنهاییست....

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۱۷
امید

همیشه در دل همدیگریم و دور از هم

چقدر خاطره داریم با مرور از هم

دو ریل در دو مسیر مخالفیم و به هم

نمی‌رسیم به جز لحظه ی عبور از هم

تو من، تو من، تو منی، من تو، من تو، من تو شدم

اگر چه مرگ جدامان کند به زور از هم

نه، تن نده پری من! تو ورد ها بلدی

بخوان که پاره شود بندهای تور از هم

....

نه ، مثل ریل نه ... فکر دوباره آمدنیم

شبیه عقربه ها لحظه ی عبور از هم

مهدی فرجی

پ‌ن) بی ربط: کسی معنی بحر فهمیده باشد

که چون موج بر خویش پیچیده باشد...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۲ ، ۱۱:۵۰
امید

ای نگاهت از شب ِ باغ ِ نظر ، شیرازتر
دیگران نازند و تو از نازنینان ، نازتر
چنگ بردار و شبِ ما را چراغان کن که نیست
چنگی از تو چنگ تر ، یا سازی از تو سازتر
قصۀ گیسویت از امواج ِ تحریر ِ قمر
هم بلند آوازه تر شد ، هم بلند آوازتر
گشته ام دیوان حافظ را ولی بیتی نداشت
چون دو ابروی تو از ایجاز ، با ایجازتر
چشم در چشمت نشستم ، حیرتم از هوش رفت
چشم وا کردم به چشم اندازی از این بازتر
از شب جادو عبورم دادی و ، دیدم نبود -
جادویی از سِحر چشمان تو پُر اعجازتر
آن که چشمان مرا تَر کرد ، اندوه ِ تو بود
گر چه چشم عاشقان بوده ست از آغاز ، تَر
علیرضا قزوه

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۱۱
امید

بعد از تو سرد و خسته و ساکت تمام روز...
با صد بهانه‌ی متفاوت تمام رو...
هی فکر می‌کنم به تو و خیره می‌شود
چشمم به چند نقطه‌ی ثابت تمام روز
زردند گونه‌های من و خاک می‌خورد
آیینه روی میز توالت تمام روز
در این اتاق، بعدِ تو تکرار می‌شود
یک سینمای مبهم و صامت تمام روز
گهگاه می‌زند به سرم درد دل کنم
با یک نوار خالیِ کاست تمام روز
«من» بی «تو» مرده‌ای متحرّک تمام شب...
«من» بی «تو» سرد و خسته و ساکت تمام روز...
نجمه زارع

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۱۰
امید

شدم مانند رود از بارشی جریان که می‌گیرد
که من بد جور دلتنگ توام باران که می‌گیرد
دلم تنگ است می‌دانی پناهم شانه‌های توست

کمی اشک است درمانش دل انسان که می‌گیرد
من آن احساس دلتنگیِ ناگاهِ پس از شوقم
شبیه حس دیدارم ولی پایان که می‌گیرد
غروبی تلخ و دلگیرم، غروب دشت تنهایی
دل دشتم من از نی ناله چوپان که می‌گیرد
چه بی راهم چه از غم ناگزیرم من چه ناچارم
شبیه حس یک قایق شدم طوفان که می‌گیرد
چقدر از خاطراتت ناگزیرم نه گریزی نیست
منم و باز باران بین قم- تهران که می‌گیرد
تو را عشق تو را آسان گرفت اول دلم اما
چه مشکل می‌شود کارم دلم آسان که می‌گیرد
سپردم به فراموشی به سختی خاطراتت را
ولی باران که می گیرد ... ولی باران که می‌گیرد
سید محمدرضا شرافت

پ‌ن)بهشت هم خشکسالیست!! این را دیشب از ترکهای کف پای مادرم فهمیدم.....

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۰۹
امید

چشم می بندی و بغض کهنه ات وا می شود
تازه پیدا می شود آدم که تنها می شود
دفتر نقاشی آن روزها یادش بخیر
راستی! خورشید با آبی چه زیبا می شود
توی این صفحه؛ بساط چایی مادربزرگ...
عشق گاهی در دل یک استکان جا می شود...
زندگی تکرار بازی های ما در کودکی ست
یک نفر مادر یکی هم باز بابا می شود
چشم می بندی که یعنی توی بازی شب شده
پلک برهم می زنی و زود فردا می شود
گاه خود را پشت نقشی تازه پنهان می کنی
گاه شیرین است بازی گاه دعوا می شود
می شماری تا ده و دیگر کسی دور تو نیست
چشم را وا می کنی و گرگ پیدا می شود
این تویی طفلی که گم کرده ست راه خانه را
می گریزد؛ هی زمین می افتد و پا می شود
گاه باید چشم بست و مثل یک کودک گریست
چیست چاره؟ لااقل آدم دلش وا می شود
تو همان طفلی که نقاشیش کفتر بود و صحن
و دلت این روزها تنگ است...آیا می شود؟
حسن بیاتانی

پ‌ن) بدجوری هوای امام رضا(ع) کرده‌ام... باید بروم قم...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۰۷
امید

پشت رُل ساعت حدوداً پنج شاید پنج و نیم
داشتم یک عصر بر می‌گشتم از عبدالعظیم
ازهمان بن بست باران خورده پیچیدم به چپ
از کنارت رد شدم آرام، گفتی: مستقیم!
زل زدی در آینه اما مرا نشناختی
این منم که روزگارم کرده با پیری گریم
رادیو را باز کردم تا سکوتم نشکند
رادیو روشن شد و شد بیشتر وضعم وخیم
بخت بد برنامه موضوعش تغزل بود وعشق
گفت مجری بعد" بسم الله الرحمن الرحیم:"
یک غزل می خوانم از یک شاعر خوب و جوان
خواند تا این بیت که من گفته بودم آن قدیم:
"سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ست
تا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم"
شیشه را پایین کشیدی، رند بودی از نخست
زیر لب گفتی خوشم می آید از شعر فخیم
موج را تغییر دادم این میان گفتی به طنز:
"با تشکر از شما راننده ی خوب و فهیم"
گفتم آخر شعر تلخی بود ، با یک پوزخند
گفتی اصلا شعر می فهمید!؟ گفتم: بگذریم
کاظم بهمنی

پ‌ن) خواب دیدم (نیستی) تعبیر آمد (می رسی)

هر چه من دیوانه بودم ابن سیرین بیش تر!

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۰۶
امید

نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست
مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست
تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من
خودش از گریه ام فهمید مدت هاست ،مدت هاست
به جای دیدن روی تو در خود خیره ایم ای عشق
اگر آه تو در آیینه پیدا نیست عیب از ماست
جهان بی عشق چیزی نیست جز تکرار یک تکرار
اگر جایی به حال خویش باید گریه کرد اینجاست
من این تکرار را چون سیلی امواج بر ساحل
تحمل می کنم هر چند جانکاه است و جانفرساست
در این فکرم که در پایان این تکرار پی در پی
اگر جایی برای مرگ باشد! زندگی زیباست
فاضل نظری
پ‌ن) نگرانم !‌ ولی چه باید کرد
عشق ، دلواپسی نمی فهمد
درد من ، خط ِ میخی است عزیز
درد من را کسی نمی فهمد!

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۰۳
امید

هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
خوشا به حال خیالی که در حرم مانده
و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد
به یاد چایی شیرین کربلایی ها
لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد
چه ساختار قشنگی شکسته است خدا
درون قالب شش گوشه یک غزل دارد
بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟
بگو محبت ما ریشه در ازل دارد
غلامتان به من آموخت در میانه ی خون
که روسیاهی ما نیز راه حل دارد
سید حمیدرضا برقعی

پ‌ن) کسی که نان و نمک خورده در سرای حسین
کجا به فکر غم روزگارِ بیش و کم است
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۰۱
امید

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولى دل به پائیز نسپرده‌ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم
اگر دل دلیل است، آورده‌ایم
اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده‌ایم!
دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده‌ایم

قیصر امین پور

پ‌ن1) پنهان در آستین شما برق خنجر است

دستی از آستین به در آرید و بگذرید...

پ‌ن2) همین شعر را ناصر عبداللهیِ عزیز خوانده بود قدیمها...( دانلود )

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۲۸
امید

می توانی بروی قصه و رویا بشوی
راهی دورترین نقطه ی دنیا بشوی
ساده نگذشتم از این عشق ، خودت می دانی
من زمینگیر شدم تا تو ، مبادا بشوی
آی ! مثل خوره این فکر عذابم می داد ؛
چوب ما را بخوری ، ورد زبان ها بشوی
من و تو مثل دو تا رود موازی بودیم
من که مرداب شدم ، کاش تو دریا بشوی
دانه ی برفی و آنقدر ظریفی که فقط
باید از این طرف شیشه تماشا بشوی
گره ی عشق تو را هیچ کسی باز نکرد
تو خودت خواسته بودی که معما بشوی
در جهانی که پر از وامق و مجنون شده است
می توانی عذرا باشی، لیلا بشوی
می توانی فقط از زاویه ی یک لبخند
در دل سنگ ترین آدم ها جا بشوی
بعد از این، مرگ نفس های مرا می شمرد
فقط از این نگرانم که تو تنها بشوی
مهدی فرجی

پ‌ن) زمین عروس شد و آسمان به حرف آمد
چه شادباشی ازین خوب تر که برف آمد؟!
بی‌ربط) به روز نبودنم تقصیر جشنواره فیلم فجر است!
۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۰۵:۰۸
امید

مهی که مزد وفای مرا جفا دانست
دلم هر آنچه جفا دید ازو وفا دانست
روان شو از دل خونینم ای سرشک نهان 
چرا که آن گل خندان چنین روا دانست
صفای خاطر آیینه دار ما را باش
که هر چه دید غبار غمش صفا دانست
گرم وصال نبخشند خوشدلم به خیال
که دل به درد تو خو کرد و این دوا دانست
تو غنچه بودی و بلبل خموش غیرت عشق 
به حیرتم که صبا قصه از کجا دانست
ز چشم سایه خدا را قدم دریغ مدار
که خاک راه تو را عین توتیا دانست 
هوشنگ ابتهاج - سایه

پ‌ن) چشمم شده سفید که باشد تشابهی
مابین رنگ چشم من و روزگار تو

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۰۵:۰۸
امید

از سر و سامان چه می‌پرسی، مَنِ دیوانه را؟

جوش مِی، برداشت از جا سقفِ این میخانه را

صائب

پ‌ن) بی‌ربط: رفتی و آسمان به حرف آمد

تو نبودی چقدر برف آمد....(سعید بیابانکی)

۲ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۲۴
امید

از کنارم رد شدی بی‌اعتنا، نشناختی
چشم در چشمم شدی اما مرا نشناختی
در تمام خاله‌بازی‌های عهد کودکی
همسرت بودم همیشه، بی‌وفا نشناختی؟
لی‌لی‌باز کوچه‌ی مجنون‌صفت‌ها فکر کن
جنب مسجد، خانه‌ی آجرنما، نشناختی؟
دختر همسایه! یاد جرزنی‌هایت به‌خیر
این منم تک‌تاز گرگم‌برهوا، نشناختی؟
اسم من آقاست اما سال‌ها پیش این نبود
ماه‌بانو یادت آمد؟ مشتبا! نشناختی؟
کیست این مرد نگهبانت که چشمش بر من است
آه! آری تازه فهمیدم چرا نشناختی...
مجتبی سپید

پ‌ن) بی‌ربط!: دف و نی، غُل‌غُل مِی، غمزه‌ی ساقی، دَم پیر

زاهد انصاف بده، جلسه نشستن دارد....(ارفع کرمانی)

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۲ ، ۲۳:۲۳
امید

گفته بودم که به دریا نزنم دل، اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم....

قیصر

بی ربط: دانه ی برفی و اینقدر ظریفی که فقط

باید از این طرف شیشه تماشا بشوی...(فرجی)

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۲۰
امید

شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم

ابر دلتنگم، اگر زار نبارم چه کنم

نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم

زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم

از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته ی این ایل و تبارم چه کنم

من کزین فاصله غارت شده ی چشم توام

چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم

یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم چه کنم

مسیحا

بی ربط: یا بساز و دونه دونه مرگ برگاتو ببین

یا بسوز و جنگلی رو شعله ور کن با خودت....

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۰۹:۲۴
امید

عجب عدالت تلخی که شادمانی‌ها

فقط برای شما اتفاق می‌افتد....

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۲۱:۵۵
امید

تنهایی‌ام را با تو قسمت می‌کنم، سهم کمی نیست
گسترده‌تر از عالمِ تنهایی من عالمی نیست
غم آن‌قدر دارم  که می‌خواهم تمام فصل‌ها را
بر سفره‌ی رنگین خود بنشانمت، بنشین غمی نیست
حوّای من بر من مگیر این خودستایی را که بی‌شک
تنهاتر از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آیینه‌ام را بر دهان تک‌تک یاران گرفتم
تا روشنم شد، در میان مردگانم  همدمی نیست
همواره چون من نه! فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
شاید به زخم من که می‌پوشم زچشم شهر آن را
در دست‌های بی‌نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
محمدعلی بهمنی

پ‌ن1)دکلمه زیر را دانلود کنید و گوش دهید... پرویز پرستویی همین شعر را در نیمه دوم می‌خواند... برای روزهای بارانی خوب آهنگی است...( دانلود )

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۲۱:۵۴
امید

خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بی‌گمان ـ برسد
شکنجه بیشتر از این‌؟ که پیش چشم خودت‌
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه می‌کنی‌، اگر او را که خواستی یک‌ عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...
رها کنی‌ برود از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌ترش داشته‌، به آن برسد
رها کنی‌، بروند و دوتا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
گلایه‌ای نکنی‌، بغض خویش را بخوری‌
که هق‌هق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که‌ ... نه‌ ! نفرین نمی‌کنم‌، نکند
به او که عاشق او بوده‌ام‌ زیان برسد...
 
نجمه زارع

پ‌ن1) نجمه زارع ... خدا بیامرزدش! خوب شاعره ای بود...

پ‌ن2) کسی خبر نشد، اصلا کسی چه میدانست
خبر چقدر سر و ساده بود، ما رفتیم...(بی ربط!)

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۲ ، ۲۱:۳۷
امید