شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

با من برنـــــو به دوش یاغی مشروطه خواه

عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟

با من تنهــــا تــــر از ستارخان ِ بــــی سپاه

موی من مانند یال اسب مغرورم سپید

روزگار من شبیه کتـــــری چوپان سیاه

هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق

کنده ی پیر بلوطـــی سوخت نه یک مشت کاه

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یک نفر باید زلیــخا را بیاندازد بــه چاه

آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن

آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند

"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۱۹:۴۶
امید

9

چون شیر عاشقی که به آهوی پرغرور

من عاشقـــم به دیدنت از تپه های دور

من تشنــه ام بـــــــه رد شدنت از قلمرو ام

آهو ! بیا و رد شو از این دشت سوت و کور

رد شو که شهر گل بدهد زیر ردِّ پات

اردیبهشت هدیه بده ضمن ِهر عبور

آواره ی نجـابت چشمان شرجــــی ات

توریستهای نقشه به دست بلوند و بور

هـرگــــــاه حین گپ زدنت خنده می کنی

انگار ذوالفنون زده از اصفهان به شور*

دردی دوا نمی کند از من ترانه هام

من آرزوی وصل تو را می برم به گور

مرجان ! ببخش "داش آکلت" رفت و دم نزد

از آنچـــه رفت بر سر این دل ، دل صبــــــور

تعریف کردم از تــــو ، تــو را چشم می زنند

هان ای غزل ! بسوز که چشم حسود کور

حامد عسکری

* دستگاههای موسیقی و استاد ذوالفنون!

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۱۹:۴۴
امید

8

چند رباعی از بیژن ارژن

 

عشقش گویند و جز هوس نفروشند

گل های بدون خار و خس نفروشند

پیداست چه قدر آسمانش آبی ست!

جایی که پرنده بی قفس نفروشند

***

دنیا در دست خوابگردانها بود

صحرا مسخ سرابگردانها بود

مشتی تخمه دهانشان را بسته است

این قصّه آفتاب گردانها بود

***

آدم از چوب، سنگ یا آهن نیست
تنها کفش و کلاه و پیراهن نیست
بعد از یک عمر زندگی دانستم
این دنیا جای زندگی کردن نیست

***

پاییز شدم از آن بهاری که تویی
آواره شدم در آن دیاری که تویی
بازی قطار بچگی هامان، آه
این کوپه جدا شد از قطاری که تویی

***

عاشق شده ای، خیال پرداخته ای
دنیای بدی برای خود ساخته ای
آن گونه که فکر می کنی نیست رفیق!
آدم ها را هنوز نشناخته ای

***

قطره قطره شد آب آدم برفی

شد آب در آفتاب آدم برفی

آب از سر او گذشت اما هرگز

بیدار نشد ز خواب آدم برفی

***

آن آبی که پشت سر ما می ریخت

ای کاش کمی برای گلها می ریخت

صحرا دارد ز تشنگی می میرد

باران آنجا به روی دریا می ریخت

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۲ ، ۱۷:۴۷
امید

7

چند رباعی

 

ای کاش رها کند منِ تنها را

این آهن زنگ خورده ی رسوا را

پیچیده به داسِ کهنه ای پیچک عشق

ای کاش که باغبان نبیند ما را

***

دستی که به دست من بپیوندد نیست

صبحی که به روی ظلمتم خندد نیست

زنجیر، فراوانِ فراوان اما

چیزی که مرا به زندگی بندد نیست

***

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک،چک چک، چه کار با پنجره داشت؟!

***

قربان صداقت و صفای خودمان

ماییم و دلی پاک و خدای خودمان

در شهر شما نمی توان عاشق شد

باید برویم روستای خودمان

***

من سنگ که نیستم فراموش کنم

آرام بِایستم، فراموش کنم

خندیدمان می رود از یاد، ولی

من با تو گریستم، فراموش کنم؟!

***

نه مثل تگرگ، ناگهان، رگباری

نه چون باران، ریز و درشت و جاری

قربان تو ای برف! که در خلوت شب

با آن همه حرف، بی صدا می باری

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۲ ، ۱۱:۳۲
امید

6

شربت توت سیاه است آنچه بر لب ریخته

تشنه‌ها را تشنه تر کرده لبالب ریخته

میرعماد امشب چلیپایی به رقص آورده یا

گیسویی بر شانه لختی مورب ریخته؟

جان فدای خالقی که در دهان کوچکت

چند مروارید غلتان مرتب ریخته

خالقی که چشم هایت را پدید آورده و

قطره ای از آن میان کاسه شب ریخته

من اتاقم را همین دیشب مرتب کردم و

اسمت آمد ... گوشه گوشه یاس و کوکب ریخته

عسکری ترین حامد!

۱ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۰:۳۷
امید

5

تو را هر قدر عطر یاس و ابریشم بغل کرده

مرا صدها برابر غصه و ماتم بغل کرده

زمستان می رسد گلدان خالی حسرتش این است:

چرا شاخه گل مهمان خود را کم بغل کرده؟

چه ذوقی می کند انگشترم هربار میبیند

عقیقی که برآن نام تو را کندم بغل کرده

چنان بر روی صورت ریختی موی پریشان را

که گویی ماه را یک هاله مبهم بغل کرده

لبت را می مکی با شیطنت انگار در باران

تمشکی سرخ را نمناکی شبنم بغل کرده

دلیل چاک پشت پیرهن شاید همین باشد:

زلیخا یوسفش را دیده و محکم بغل کرده...

عسکری

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۰:۳۷
امید

4

هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد

می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد 

آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:

یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد 

وای بر تلخی فرجام رعیت پسری

که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد 

ماهرویی دل من برده و ترسم این است

سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد 

دودلم اینکه بیاید من معمولی را

سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد 

مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد

ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد 

شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه

باید این قائله را "آه" به پایان ببرد 

شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد

ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!

حامد عسکری

 

بیت آخرش رو خیلی دوست دارم...بیت قلیان هم چیز خوبی است!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۰:۱۷
امید

3

خدمت شروع شد، تاریک و تو به تو

بی عکس نامزدش، بی عکس «آرزو»

شب های پادگان، سنگین و سرد بود

آخر خدا چرا؟... آخر خدا چگو....

نه... نه نمی شود، فریاد زد: برقص...

در خنده ی فروغ، در اشک شاملو...

توی کلاهِ خود، لاتین نوشته بود
"Your hair is black, Your eyes are blue''

خاتون تو رو خدا،سر به سرم نذار

این جا هوا پسه، اینجا نگو نگو

یک نامه آمد و شد یک تراژدی

این تیتر نامه بود: «شد آرزو عرو...
س» و ستاره ها چشمک نمی زدند

انگار آسمان حالش گرفته بود

تصمیم را گرفت، بعد از نماز صبح

با اشک در نگاه، با بغض در گلو

بالای برج رفت و ماشه را چکاند

با خون خود نوشت: «نامرد آرزو... »

حامد عسکری

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آبان ۹۲ ، ۱۰:۱۶
امید

2

دیدن و شنیدنم که بی حس شده است

تنگ است دلم شبیه خس خس شده است

دیگر چه کسی دوا کند درد مرا

از بخت بدم طرف مهندس شده است

 

ای ماه زلال برکه، ای شاه پری

که از غزل نگفته هم تازه تری

هر هفته فقط سه شنبه ها می آیی

دانشکده را به هم بریزی و بری

 

شب دلواپسی ها هرقدر بی ماه تر بهتر

که شاعر در شب موهای تو گمراه تر بهتر

برای شانه های شهر متروکی شبیه من

تکانهای گسل یکدفعه و ناگاه تر بهتر

چه فرقی می کند من چند سر قلیان عوض کردم ؟

برای قهوه چی ها مرد خاطر خواه تر بهتر

ندانستی که روی بیت بیتش وزن کم کردم

نوشتی شعرهایت شادتر کم آه تر بهتر

نه اینکه قافیه کم بود نه ! در فصل تابستان

غزل هم مثل دامن هرقدر کوتاه تر بهتر

 

اینها هم قاطی پاتی است! بعضی مال حامد عسکری عزیز است... 

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۲۰:۱۱
امید

1

- شال قرمز سر نکن، من را هوایی تر نکن... گاوها با رنگ قرمز زود قاطی می‌کنند...

- هم ریمل و خط و سرمه‌اش کم شده است
هم بستن روسریش محکم شده است
از برکت ‌عمره‌های دانشجویی
این ترم فرشته خانم آدم شده است

- تنها غزل کلاس‌مان بود و رفت
انگار که اهل آسمان بود و رفت
دلتنگ شدم براش آموزش گفت
او ترم گذشته میهمان بود و رفت

حامد عسکری

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۲ ، ۱۹:۱۶
امید