شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

۲۲ مطلب در اسفند ۱۳۹۲ ثبت شده است

آری! هوا خوش است و غزل خیز در بهار

 باریده است خنده یکریز در بهار

از باد نوبهار - حدیث است - تن مپوش

باید درید جامه پرهیز در بهار ! 

اما خدا نیاورد آن روز را که آه ...

گیرد دلی بهانه پاییز در بهار 

بی دید و بازدید تو تبریک عید چیست؟

چندین دروغ مصلحت آمیز در بهار 

با دیدنم پر از عرق شرم می‌شوند

گل‌های شادکامِ دل انگیز در بهار 

می‌بینم ای شکوفه که خون می‌شود دلت

از شاخه انار میاویز در بهار ...

پ‌ن)سال نو مبارک...

۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۵۹
امید

خبر رسید که پاییز رو به پایان است

چه دلخوشید؟ که این اول زمستان است!

تو ای خزان زده جنگل، مخوان سرود سرور

صبور باش که فصل درخت سوزان است

نبود و نیست مرا همدمی که این جنگل

نه جنگل است، که انبوه تک درختان است 

چه گریه‌ها که نکردند ابرها تا صبح

به پشت گرمی این غم که ماه پنهان است!

هوای هیچ دلی پرس و جوی دریا نیست

مدار پرسه این جوی‌ها خیابان است

محمد مهدی سیار

پ‌ن) زمین سنگی‌ست، من خوابم نخواهد برد، می‌دانم

ولی بالش نخواهم کرد بالِ پرپر خود را

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ اسفند ۹۲ ، ۰۹:۳۳
امید

چه حرفها که درونم نگفته می‌ماند

خوشا به حال شماها که شاعری بلدید

۰ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۴۹
امید

نگاه چشم بیمارت چه خسته ست

کبوتر جان! که بالت را شکسته ست؟

کجا شد بال پرواز بلندت؟

سفید خوشگلم! پایت که بسته ست؟

(جای کبوتر من دل را فکر می کنم!)

هوشنگ ابتهاج

پ‌ن) میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست...(حافظ)

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۲ ، ۱۹:۴۵
امید

حرفی با خدا!

اگر عاشق نبودم این چنین پیرم نمی‌کردی
به این تن، این تن وامانده، زنجیرم نمی‌کردی
بهشتت را چشیدم، بعد از آن راندی مرا ازخود
اگر بد بودم از اول نمک گیرم نمی‌کردی
مرا چون آبشاری دیدی از احساس رفتن پر
وگرنه از بهشت خود سرازیرم نمی‌کردی
خلافت بود حق خائنی چون من؟ خداوندا!؟
از اول کاش اسیر این تعابیرم نمی‌کردی
شراب تلخ دنیا تشنه‌تر کرده است جانم را
از این زهر هلاهل کاشکی سیرم نمی‌کردی
جدایی کار خود را کرده، این از چهره ام پیداست
اگر عاشق نبودم این چنین پیرم نمی‌کردی

میلاد عرفان پور

پ‌ن1) این آهنگ را این روزها زیاد گوش می دهم! علیرضا قربانی است! ( دانلود )

پ‌ن2) عازم مشهدم... اینترنت لا موجود... فعلا علی مدد...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۱۲
امید

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌

پیاده آمده بودم‌، پیاده خواهم رفت‌
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره‌ای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه‌!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه‌!
همان غریبه که قلک نداشت‌، خواهد رفت‌
و کودکی که عروسک نداشت‌، خواهد رفت‌...

محمد کاظم کاظمی

پ‌ن) بی ربط:

بگذر از بوسه، ای دوست! داغم

گونه هایت تحمل ندارند...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۱۱
امید

مدتی است از آن بی‌نظمی در آمده‌ام
هر روز صبح
درست سر ساعت،
پرده‌های اتاقم را
نسیم تکان می‌دهد؛
سر ساعت
گنجشک‌ها حیاط را روی سرشان می‌گذارند
و نیلوفرهای لب حوض
باز می‌شوند
مدتی است
درست سر ساعت
دیرم می‌شود...

پ‌ن) روزگاری این آهنگ پالت را زیاد گوش می‌دادم! اگرچه این زمان کمتر گوش می‌دهمش!...( دانلود )

ما به بیداری شبانه

ما به خواب روزها

دل بستیم...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۱۰
امید

چند رباعی که خیلی لذت بردم از خواندنشان:

پایم به زمین است- ولی آزادم

فریادم، اگر چه لال مادر زادم

هر چیز گرفتم، به خدا پس دادم

صندوقچه‌ی کمیته‌ی امدادم

***

این کیست که با این همه غم می‌خندد؟

زخمی شده... باز دم به دم می‌خندد

در مرگ چه رازیست که این کهنه درخت

با هر تبری که می‌زنم ، می‌خندد؟!

***

از دوزخ تن بهشت را باور کن

با آتش دوستی لبت را تر کن

مانند تنور باش و در خدمت خلق

با سوخته‌های نان، شبت را سرکن

***

آواره‌ی شامیم، سهیلی بفرست

سلمانی، بوذری، کمیلی بفرست

آتشکده ها دوباره روشن شده‌اند

باران کاری نکرد، سِیلی بفرست

***

من از باران و آتش جامه دارم
دلی خونین در این هنگامه دارم
مرا شمس آنچنان از خود جدا کرد
که شش دفتر فقط نی نامه دارم!

***

اینجا فوران زندگی...آنجا مرگ
مانده است در انتظار انسان ها مرگ
»
یک روز به دیدار شما می آیم«
این نامه برای زنده ها
                           امضا: مرگ

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۲ ، ۱۸:۰۸
امید

من سینه‌ی زخمی نسیمم، وقتی

بگذشت ز سیمِ خارداری که تویی

پ‌ن)بی ربط!

بازیِ قطارِ بچگی هامان... آه،

این کوپه جدا شد از قطاری که تویی


۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۲۳:۰۰
امید

چند رباعی از محمد مهدی سیار

بی تو

بی تو منم و دقایقی پژمرده

نه زنده حساب میشوم نه مرده

تلخ است اوقات، تلخ و خالی مثلِ

فردای قرارهای بر هم خورده

  

گهگاه

گهگاه تنفسی به اوقات بده

رنگی به همین آینه مات بده

من میدانم سرت شلوغ است ولی

گاهی به خودت وقت ملاقات بده

 

 باید

باید بدوی به هر کجا شد بروی

باید بپری از پی هدهد بروی

این گونه برو بیای بیخود کافیست

آن گونه به خود بیا که از خود بروی

 

نفرین

کی موسم پژمردنشان می آید؟

پایان دل آزردنشان می آید؟

دیدیم زمین خواری شان را یا رب!

کی روز زمین خوردنشان می آید؟!

 

عدل

این بسته کمر یکسره در خدمت ما...

آن خسته جگر در طلب راحت ما...

از "عدل" هزار قصه گفتند ولی

جز " قسط" نشد آخر سر قسمت ما!

 

واقعه

آن گوشه نگاه کوچکی روییده ست

بر خاک پگاه کوچکی روییده ست

آن گوشه باغچه، همین صبح انگار

سبحان الله کوچکی روییده ست

 

مگر...

بی حرف و حدیث سرنوشت من مست

رسوای بگو مگوی مردم شدن است

این تاک مگر مرا بیاموزد کار(۱)

این تاک سیاه مست تسبیح به دست!

--------------------

(۱) مگرم شیوه چشم تو بیاموزد کار/ ورنه مستوری و مستی همه کس نتوانند 

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۱۴
امید

بیت هایی که این چند روزه به این و آن اس ام اس کردم!

- این درِ بسته عزیز دل من، بسته به توست...

شده باور کنی و در بزنی، وا نکنند؟

- خوش باش که ما خوی به هجران کردیم

بر خود دشوار و بر تو آسان کردیم...

- ای غم بگو از دستِ تو، آخر کجا باید شدن؟

در گوشه‌ی میخانه هم ما را تو پیدا می‌کنی

- هر زمان در مجمعی گردی. چه دانی حال ما؟

حال تنها گرد، تنها گرد می‌داند که چیست

- جیره‌ی سیگارم را بدهید

و تنهایم بگذارید با پیاده‌روی عصر گاهی

در من

تیمارستانی

قصد شورش دارد...

- دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست

شطرنج مسخره‌ست زمانی که شاه نیست!

پ‌ن) خیلی دلتنگ شده‌ام

اما نمی‌دانم

خیلی را چگونه بنویسم

که "خیلی" خوانده شود...

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۰۳
امید

متفاوت! برای صاحب جمعه...

آسمانم! چشم بارانی چه می‌آید به تو

ناخدایم! روح توفانی چه می‌آید به تو

آن نگاه زیر چشمی با وقارت می‌کند

به! که آن لبخند پنهانی چه می‌آید به تو

حرکت آن خال مشکی با تکان‌های لبت

تا که شب «والیل» می‌خوانی چه می‌آید به تو

اخم کن آخر نمی‌دانی که وقتی ابرویت 

چین می‌اندازد به پیشانی، چه می‌آید به تو

موی مجنون، ریش درویشی چه می‌آید به من

این لباس سبز روحانی چه می‌آید به تو

بی‌قرارِ رفتنی، موجی بزن دریای من!

گرچه آرامی، پریشانی چه می‌آید به تو

قیصرِ رومی حجازی! آن عبور با شکوه

با سواران خراسانی چه می‌آید به تو

خال تو آن نقطه‌ی پایان دفترهای ماست

خال در این بیت پایانی چه می‌آید به تو

قاسم صرافان

پ‌ن) قدر اندوه دل ما را بدان

قدر روحِ خسته و مجروحِ من:

هرچه شد انبوه تر گیسوی تو

می‌شود اندوه‌تر اندوه من!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۰۵
امید

قطارِ خطّ لبت راهی سمرقند است
بلیت یک سره‌ از اصفهان بگو چند است؟
عجب گلی زده‌ای باز گوشه‌ی مویت
تو ای همیشه برنده! شماره‌ات چند است؟
به توپ گرد دلم باز دست رد نزنی
مگر «نود» تو ندیدی عزیز من «هَند» است
همین که می‌زنی‌اَش مثل بید می‌لرزم
کلید کُنتر برق است یا که لبخند است؟
نگاه مست تو تبلیغ آب انگور است
لبت نشان تجاری شرکت قند است
بِ ... بِ ... ببین که زبانم دوباره بند آمد
زی... زی... زی... زیرِسر برق آن گلوبند است
نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو
شبیه برف سفیدی که بر دماوند است
دوباره شاعر «جغرافیَ» ت شدم، آخر
گلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده ست
چرا اهالی این شهر عاشقت نشوند
چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است
به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند
نگاه تو پی یک صید آبرومند است
هزار «قیصر» و «قاسم» فدای چشمانت
بِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟
نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جَلدی است
اگر چه می‌پرد اما همیشه پابند است
نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد
و گفت: روزی عشاق با خداوند است
رسیدی و غزلم را دوباره دود گرفت
نترس آه کسی نیست - دود اسفند است

قاسم صرافان

پ‌ن) بی ربط از غزلی بلند:

دختر خانی ولی خانم! مگر ما دل نداریم
گاهگاهی کوزه آبی، از قناتی هم بیاور

اینقدر با بچه شهری ها نکن شیرین زبانی
یا اقلا اسم فرهادِ دهاتی هم بیاور

ظهر از مکتب بیا از کوچه ما هم گذر کن
از گلستان، گل برای بی سواتی هم بیاور

روی نذری‌ها بکش با دارچین قلبی شکسته
لطف کن یک بار تا درب حیاطی هم بیاور

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۰۴
امید

موی مجنون، ریش درویشی چه می‌آید به من

این لباس سبز روحانی چه می‌آید به تو...

پ‌ن) از زندگانیم گله دارد جوانی‌ام

شرمنده جوانی از این زندگانی‌ام...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۴۸
امید

با کلمات غیر معمول!

دوباره چرخ می‌زنم شبیه یک الکترون

مسافرم و می‌روم دوبی، ونیز، لاهه، بُن

چه حالت شناوری گرفته حرکت زمین

درست مثل بازی ستاره‌های بارسلون

کسی درون دست خود گرفته هر چه داشتیم

و بعد دست می‌زند برای شیرجه بوفون

درست پیش چشم پاپ، درون شعله‌های رم

کباب می‌شود مسیح و دست می‌زند نرون

بریده شد هزار کاج به جرم عید ژانویه

و کنده شد هزار گور کنار خانه‌ی شارون

به کوه یخ رسیده‌ها، نشسته، گوش می‌دهند

زمان غرق تایتانیک به قطعه سِلِن دیون 

شدیم صید تورها و ماهی بلورها

اسیر قوطی و فلز، شبیه ماهیان تن

گریختیم با هم از نگاه بی فروغ هم 

به گوشه‌‌های یک پاساژ به سایه‌های یک مزون

به آیه‌های اسکناس، به کوچه‌های الکلی

به تابلوهای رستوران، به خط روشن نئون

به غرب وحشی قشنگ، به قصه‌های صلح و جنگ

به حقه‌های تام کروز به چهره‌ی آلن دولون

به اعتبار شیخ‌ها دوباره سرکشیده‌ایم

شراب را سبو سبو و نفت را گالن گالن

چقدر خسته‌‌ام از این دو فعل زشت لعنتی

چه سخت بسته‌اندمان به حلقه‌ی بکن نکن

از آسمان فراریم و فکر می‌کنم شبی

مرا ببلعد آخرش شکاف لایه اوزون

رسید روبروی من، دلم دوباره باغ شد 

لبان سرخ و کوچکش که باز شد شبیه غُنـ

ـچه. کُند می‌شود سفر، چه سخت می‌شود عبور

برای آدمی اسیر میان آهن و بتن

از این مسیر پر خطر اگر توهم رسیده‌ای

به بیت سجده دارِ من، ... به نام عشق سجده کن

قاسم صرافان

پ‌ن) استاد اینگونه بازی با کلمات جدید، خدابیامرز نجمه زارع بود...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۴۶
امید

می‌گریزی از من و دائم عاشقت را می‌دهی بازی

می‌شوی آهوی تهرانی، می‌شوم صیاد شیرازی

فتح دنیا کار آن چشم است، خون دل‌ها کار آن ابرو

هر لبت یک ارتش سرخ است گیسوانت لشگر نازی

بس که خواندی «لیلی و مجنون» جَوّ ابیاتم «نظامی» شد

می‌خورد یک راست بر قلبم از نگاهت تیر طنازی

وقت رفتن چهره‌ی شادت حالت ناباوری دارد

مثل بغض دختر سرهنگ در شب پایان سربازی

در صدایت مثنوی لرزید تا گذشت از روبروی ما

با نگاهی تند و پر معنا، یک بسیجی با موتور گازی

ناخنت را می‌خوری آرام پلکهایت می‌خورد بر هم

عاشق آن شرم و تشویشم پیش من خود را که می‌بازی

عکسی از لبخند مخصوصت با سری پایین فرستادم

مادرم راضی شد و حالا مانده بابایت شود راضی

در کلاس از وزن می‌پرسی، با صدایت می‌پرم تا ابر

آخرش شاعر نخواهی شد پیش این استاد پروازی

طبع بازیگوش من دارد می‌دود دنبال تو در دشت

می‌پرم از بیت پایانی بازهم در بیت آغازی

می‌گریزی از من و دائم عاشقت را می‌دهی بازی

می‌شوی آهوی تهرانی، می‌شوم صیاد شیرازی...

قاسم صرافان

پ‌ن) ناز لبخندهای شیرینت
طرح آن دامن پر از چینت
« هـ» دو چشم پلاک ماشینت
شیطنت در تلفظ شینت
                             
آخرش کار می‌دهد دستم

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۳:۴۴
امید

این همه آتش خدایا شعله اش از گور کیست؟

شهوت این بی نمازان، نشئه ی انگور کیست؟

 پرده دانان طریقت در صبوری سوختند

این صدای ناموافق زخمه ی تنبور کیست؟

 شیخ بازیگوش ما  از بس مرید خویش بود

عطسه ای فرمود و گفت این جمله ی مشهور کیست!

 پنج استاد حقیقت حرف شان با ما یکی ست

راستی در پشت این دستورها دستور کیست؟

 آب نوشان ادّعای خضر بودن می کنند

رنگ پیراهان اینان  وصله ی ناجور کیست؟

دست این پاسور بازان هر که دل را داد باخت

دوستان چشم شما در انتظار سور کیست؟

 دین و دل دادند یارانم در این شرب الیهود

شیخ ما در باده گم شد ، مست ما مستور کیست؟

 این که خضرش خوانده اید، اسکندر مقدونی است

این که دریایش لقب دادید چشم شور کیست؟

 این که بر آن گوش خود بستید،  صور محشر است

این که شیطان می دمد دائم در آن شیپور کیست؟

 آن که می زد روز و شب پیوسته لاف اختیار

این زمان ترس از که دارد؟ این زمان مجبور کیست؟

 بعد طوفان جز کفی در کیسه ی امواج نیست

شاه ماهی های این دریا ببین در تور کیست!

علیرضا قزوه

پ‌ن) ما را به سخت جانى خود این گمان نبود...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۸:۴۳
امید

عاشقانه است و طنز!

اول روضه می‌رسد از راه
قد بلند است و پرده‌ها کوتاه

آه از آنشب که چشم من افتاد
پشت پرده به تکه ای از ماه

بچه‌ی هیأتم من و حساس
به دو چشم تو و به رنگ سیاه

مویت از زیر روسری پیداست
دخترِه ... ، لا اله الا الله!

به «ولا الضالین» دلم خوش بود
با دو نخ موی تو شدم گمراه

چشمهایم زبان نمی‌فهمند
دین ندارد که مرد خاطرخواه

چای دارم می‌آورم آنور
خواهران عزیز! یا الله!

سینی چای داشت می‌لرزید
می‌رسیدم کنار تو ... ناگاه ـ

پا شدی و شبیه من پا شد
از لب داغ استکان هم آه

وای وقتی که شد زلیخایم
با یکی از برادران همراه

یوسفی در خیال خود بودم
ناگهان سرنگون شدم در چاه

»زاغکی قالب پنیری دید«
و چه راحت گرفت از او روباه

آی دنیا ! همیشه خرمایت
بر نخیل است و دست ما کوتاه

قاسم صرافان

۲ موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۲۵
امید

روز اول بی‌هوا قلب مرا دزدید و رفت

روز دوم آمد و اسم مرا پرسید و رفت

روز سوم آخ! خالی هم کنار لب گذاشت 

دانه‌ی دیوانگی را در دلم پاشید و رفت

روز چارم دانه‌اش گل داد و او با زیرکی

آن غزل را از لبم نه، از نگاهم چید و رفت

با لباس قهوه‌ای آن روز فالم را گرفت

خویش را در چشم‌های بی‌قرارم دید و رفت

فیل را هم این بلا از پا می‌اندازد خدا !

هی لب فنجان خود را پیش من بوسید و رفت

او که طرز خنده‌اش خانه خرابم کرده بود

با تبسم حال اهل خانه را پرسید و رفت

تا بچرخانم دلش را نذرها کردم ولی

جای دل، از بخت بد، دلبر خودش چرخید و رفت

زیر باران راه رفتن، گفت می‌چسبد چقدر!

با همین حالش به من حال دعا بخشید و رفت

استجابت شد چه بارانی گرفت آن‌شب ولی

بی‌ من او بارانیش را پا شد و پوشید و رفت

روز آخر بی‌دعا بی‌ابر هم باران گرفت

دید اشکم را، نمی‌دانم چرا خندید و رفت

قاسم صرافان

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۰۸
امید

نیست گاهی، هیچ راهی، جز به شاهی رو زدن

با غمی سنگین رسیدن پیش او زانو زدن

ظهرِ گرما، صحن سقاخانه می چسبد چقدر

ضامن آهو شنیدن، بعد از آن «یا هو» زدن

در شلوغی‌ها دو تا آرنج خوردن بی‌هوا

مست چون جامی، به دیگر جامها پهلو زدن

آری آداب خودش را دارد این جا عاشقی

جز بزرگان کس ندارد منصب جارو زدن

امتحانی کن، ببین اینجا چه حظی می‌دهد

یاعلی گفتن به وقت دست بر زانو زدن

شمع‌ها ! نجوای با خورشید می‌دانید چیست؟

اشک‌های بی‌صدا باریدن و سوسو زدن

هفت دوری نیست حج ما فقیران، این طواف

دور هشتم دارد و چرخی به دور او زدن

بیت هشتم هدیه‌ای از سوی قم آورده است

بوسه بر درگاه تو از جانب بانو زدن

بد کشیدم طرح خود را چیز دیگر شد، ببخش

دست و دل لرزیده وقت طرح این آهو زدن 

قاسم صرافان

پ‌ن1) رفقا میروند مشهد و می‌آیند... آخر سال است...

پ‌ن2) مانده‌ام احمد پیمبر بود یا عطار عشق

بس که سلمان ها، مسلمان کرد با بوی علی...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ اسفند ۹۲ ، ۰۷:۰۴
امید