شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت

پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت

طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد

و سفره‌ای که تهی بود بسته خواهد شد

همان غریبه که قلّک نداشت، خواهد رفت

و کودکی که عروسک نداشت، خواهد رفت

محمد کاظم کاظمی

محمد کاظم کاظمی در حد خودش زحمت زیادی برای ادبیات فارسی کشیده. نقدهایش بر کتاب های شعر خواندنی است.

پ‌ن1) نمی‌دانم چرا دنیا اینقدر با افغان‌ها نامهربان است...

پ‌ن2) یزد که بودیم دوست و همسایه افغانی داشتم! تهران هم چند صباحی با یک افغانی هم سن و سالم که نزدیک خانه‌مان کفاشی می‌کرد رفیق شدم! به خیال خودم می‌خواستم شیعه‌اش کنم... حاج آقای نجفی امیدواری‌ام می‌داد وقتی سوالات رفیقم را می‌پرسیدم!

یک بار با همین رفیق افغانی‌ام سال دوم دبیرستان رفتم نمایشگاه کتاب! اعتراف میکنم کمی برایم سخت بود که خیلی باهاش رفاقت کنم... این هم از مزخرفات فرهنگی جامعه ماست که اینطور فکر می‌کنیم.

خانه جدیدمان را نمیدانم... دوست افغان خواهم داشت؟

پ‌ن3) البته در عجبم از نامردیِ افغان ها به خودشان و از هواداریِ یهود در خودشان!

پ‌ن4) برای بار سوم جانستان کابلستان را خواهم خواند. سفرنامه رضا امیرخانی بر افغانستان.

۳ موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۳۹
امید

بالاخره جلد اول پیر پرنیان اندیش تمام شد! این دو تا بد به دلم نشست:

با آن همه نیاز که من داشتم به تو

پرهیز عاشقانه ‌ی من ناگزیر بود

من بارها به سوی تو باز آمدم ولی

هر بار دیر بود.

اینک من و توایم دو تنهای بی نصیب

هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش

سرگشته در کشاکش طوفان روزگار

گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش...

سایه

پ‌ن1) دل ز غمهای گلوگیر گره در گره است

سایه آن زمزمه‌ی گریه گشای تو کجاست؟

پ‌ن2) شوخی شوخی رسیدیم به پست 110! یا علی مددی...

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۳ ، ۰۹:۵۹
امید

تو شور زیستنی، بی منی و من بی‌تو

اسیر فترت این روزهای بیهده‌ام

هزار بار به بیهودگی رسیدم و باز

فریب داد فلک با هزار شعبده‌ام

شکست بغض هوا، جشن زیر باران ماند

نه بوی عود که من دود آتش سده‌ام

اگر اسیر اگر آزاد نغمه‌ام اینست

مخوان به پرده‌ی خوشخوانی‌ام که بد بده‌ام

پ‌ن1) به قامتم چو ردای قلندری زیباست

چرا به تن نکنم؟ من از همان رده‌ام

پ‌ن2) چه سرنوشت غم‌انگیزی که کرم کوچک ابریشم

تمام عمر قفس می‌بافت ولی به فکر پریدن بود

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۳ ، ۱۱:۱۵
امید

به این زخما مجبورم عادت کنم

خودم دوس ندارم باید بد بشم

باید یاد بگیرم کجا بشکنم

کجا دل ببندم کجا رد بشم...

پ‌ن1) آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی

کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود  و چرا نیست؟

پ‌ن2)تواضع های ظالم مکر صیادی بُود بیدل

که میخ آهنی گر خم شود، قلاب می گردد

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۲۸
امید

بعد از تو باز عاشقی و باز.... آه نه!

این داستان به نام تو، اینجا تمام شد.

پ‌ن1) مهربان بودی و آن ایمان دریایی هنوز

موج می‌زد، در" خدا، پشت و پناهت" گفتنت

حسین منزوی(کتاب  از ترمه و تغزل)

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۳ ، ۱۷:۳۰
امید

مادرم

پرسشی زایید سرگردان

که چهل پاییز بی‌پاسخ

                        چرخید

و پیش پای تو افتاد

            این سوال سه حرفی!

- این جزو اولین شعرهایی بود که از سید حسن حسینی خواندم! خلاصه زندگینامه سید است!

حسن... پرسشی سه حرفی!

- چه عیبی دارد آدم بی هنری مثل من کمی از سید تقلید کند؟!

البته که به قول همین مسیحای عزیز، هنرمندان مقلد هم مراتب و درجاتی دارند.

همه طوطیها نمی‌توانند حرف زدن انسان را تقلید کنند!

و همچو منی در برابر هنر این عزیزان، کلاغی است که ونگِ قارقار می‌زند!

به هر حال!

 

مادرم

پرسشی زایید سرگردان

که تا امروز!

بیست و سه پاییز بی پاسخ

                        چرخید...

پ‌ن1) 6 خرداد، سالروز ولادت این جانب بر همگان سعید و فرخنده و از اینا!....

پ‌ن2) نه هیچ می‌نگرم دیگر و نه می‌شنوم

نه بر گلم نظری هست و نز پرنده خبر

مرا به گردش تقویم و راز فصل چه کار؟

که نز خزان خطرم هست و نز بهار ثمر

به باد می‌روم و می‌روم ز یاد شما

وزان شود چو به خاکسترم نسیم سحر...(حسین منزوی)

پ‌ن3) این یانی هم آهنگساز خوبی است ها! تازه زیاد دارم درکش می‌کنم...

پ‌ن4) ملت یه جوری واسه امتحانا دارن درس می‌خونن، انگار نه انگار که عاقبت همه‌مون خاکه!

پ‌ن5) پر حرفی شد!

۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۰۱
امید

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست
به این صحرا که من می آیم از آن، اعتمادی نیست
به دنبال چه می گردند مردم در شبستان ها
در این مسجد که من دیدم، چراغ اعتقادی نیست
نه تنها غم، سلامت باد گفتن های مستان هم
گواهی می دهد دنیای ما دنیای شادی نیست
چرا بی عشق سر بر سجده تسلیم بگذارم
نمی خواهم نمازی را که در آن از تو یادی نیست
کنار بسترم بنشین و دستم را بگیر ای عشق
برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست
مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست
تو وقتی با منی، دیگر مرا بیم معادی نیست

پ‌ن1) چون غلافی کهنه‌ام؛ تا کِی نمردن... زندگی؟

قسمت‌م یک بوسه‌ی شمشیر می‌شد، بد نبود

پ‌ن2) با مردم زمانه سلامی و والسلام
تا گفته‌ای غلام توأم، میفروشنت....

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۵۲
امید

قدر نشناسِ عزیزم، نیمه‌ی من نیستی

قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی!

مادر این بوسه‌های چون مسیحایی ولی

مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی

من غبارآلودِ هجرانم تو اما مدتی‌ست

عهده‌دارِ آن نگاهِ لرزه‌افکن نیستی

یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست

بعدِ من اندازه یک عشق روشن نیستی

لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگ‌ات کرده فصل

از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی

چون قیاس‌اش می‌کنی با من، پس از من هرکسی

هرچه گوید عاشقم، می‌گویی اصلا نیستی

*

دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم

اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی!

پ‌ن1) دلسردم و بیزار از این گرمی بازار

غم های دم دستی و دل های فروشی...

پ‌ن2)از پریشانی اش پشیمان نیست

دل شیدای ما از آن دل‌هاست!

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۳ ، ۲۳:۱۵
امید