امسال، بهار بی تو یعنی پائیز...
تقویم به گور پدرش میخندد
پیرم! دلم همسن رویم نیست- یک عمر در فرسودگی کم نیست...
پن1) یادش همه جا هست! خودش نوش شما- ای ننگ بر او، مرگ بر آغوش شما
پن2) سیب بکری برای خوردن نیست!-تا ته باغ را دهن زدهاند...
از من مرنج گر وسط دل نشاندمت
سائل عزیز خویش به ویرانه می برد
پن1) هر چاک قفس راه خیابان بهشتی است...
پن2) بوسه ز لعل یار میّسر شود مرا
روزی که خاک تربت ما را سبو کنند
پن3) سینه ام این روزها بدجوری تنگی می کند
گفتن ندارد
وقتی آسمان دود آلوده باشد همین است
هوای نفس...
داره بالا میاد جونم...
بالاخره جلد اول پیر پرنیان اندیش تمام شد! این دو تا بد به دلم نشست:
با آن همه نیاز که من داشتم به تو
پرهیز عاشقانه ی من ناگزیر بود
من بارها به سوی تو باز آمدم ولی
هر بار دیر بود.
اینک من و توایم دو تنهای بی نصیب
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش...
سایه
پن1) دل ز غمهای گلوگیر گره در گره است
سایه آن زمزمهی گریه گشای تو کجاست؟
پن2) شوخی شوخی رسیدیم به پست 110! یا علی مددی...
تو شور زیستنی، بی منی و من بیتو
اسیر فترت این روزهای بیهدهام
هزار بار به بیهودگی رسیدم و باز
فریب داد فلک با هزار شعبدهام
شکست بغض هوا، جشن زیر باران ماند
نه بوی عود که من دود آتش سدهام
اگر اسیر اگر آزاد نغمهام اینست
مخوان به پردهی خوشخوانیام که بد بدهام
پن1) به قامتم چو ردای قلندری زیباست
چرا به تن نکنم؟ من از همان ردهام
پن2) چه سرنوشت غمانگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت ولی به فکر پریدن بود
به این زخما مجبورم عادت کنم
خودم دوس ندارم باید بد بشم
باید یاد بگیرم کجا بشکنم
کجا دل ببندم کجا رد بشم...
پن1) آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت؟ چرا بود و چرا نیست؟
پن2)تواضع های ظالم مکر صیادی بُود بیدل
که میخ آهنی گر خم شود، قلاب می گردد
بعد از تو باز عاشقی و باز.... آه نه!
این داستان به نام تو، اینجا تمام شد.
پن1) مهربان بودی و آن ایمان دریایی هنوز
موج میزد، در" خدا، پشت و پناهت" گفتنت
حسین منزوی(کتاب از ترمه و تغزل)
مباش آرام حتی گر
نشان از گردبادی نیست
به این
صحرا که من می آیم از آن، اعتمادی نیست
به
دنبال چه می گردند مردم در شبستان ها
در این
مسجد که من دیدم، چراغ اعتقادی نیست
نه
تنها غم، سلامت باد گفتن های مستان هم
گواهی
می دهد دنیای ما دنیای شادی نیست
چرا بی
عشق سر بر سجده تسلیم بگذارم
نمی
خواهم نمازی را که در آن از تو یادی نیست
کنار
بسترم بنشین و دستم را بگیر ای عشق
برای
آخرین سوگندها وقت زیادی نیست
مرا با
چشم های بسته از پل بگذران ای دوست
تو
وقتی با منی، دیگر مرا بیم معادی نیست
پن1) چون غلافی کهنهام؛ تا کِی نمردن... زندگی؟
قسمتم یک بوسهی شمشیر میشد، بد نبود
پن2) با مردم زمانه
سلامی و والسلام
تا
گفتهای غلام توأم، میفروشنت....
قدر نشناسِ عزیزم، نیمهی من نیستی
قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی!
مادر این بوسههای چون مسیحایی ولی
مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی
من غبارآلودِ هجرانم تو اما مدتیست
عهدهدارِ آن نگاهِ لرزهافکن نیستی
یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست
بعدِ من اندازه یک عشق روشن نیستی
لاف آزادی زدی؛ حالا که رنگات کرده فصل
از گزندِ بادهای هرزه ایمن نیستی
چون قیاساش میکنی با من، پس از من هرکسی
هرچه گوید عاشقم، میگویی اصلا نیستی
*
دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم
اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی!
پن1) دلسردم و بیزار از این گرمی بازار
غم های دم دستی و دل های فروشی...
پن2)از پریشانی اش پشیمان نیست
دل شیدای ما از آن دلهاست!
گِردش همه جمعاند، ولی جان به لبی نیست
تحویل نگیرند مرا هم عجبی نیست
چشمان من ابرند و دلم مرتع رنج است
ابرند و شبی نیست نبارند، شبی نیست...
انداخت مرا دور وکسی نیست بگوید
این جام عتیقه است شکستی، حلبی نیست
بی علت و یکباره دلم خون نشد از دوست
نومید شد از وصل، همین کم سببی نیست
این شورشی از سلطه او خسته شد اما
یک ذره به دنبال جدایی طلبی نیست
*
سم خوردم و رفتم به درش با گله و اشک
گفتند که رفته ست سفر، چند شبی نیست!
کاظم بهمنی
پن1)با رخصت و بی اجازه خنجر خوردیم
از زنده و از جنازه خنجر خوردیم
چون رسم هنر همیشه نو آوری است
از زاویه های تازه خنجر خوردیم
پن2) چند وقتی کم پیدا بودنم تقصیر اسباب کشی کردنمان از تهران است به شهری دیگر! زیاد دور نیست... همین اطراف است.
بالاخره جمع و جور کردن وسایل و کارتن پیچ کردن کتابها و مابقی وسایل کمی وقت میگیرد!
تنبلی هم میکنم.
بعدش هم کمی درس(آره به جان همشیره ابوی) و مقداری هم هوای بهار!
انشاء الله همین روزها کلا به روز خواهم شد. توی فکرشم!
شانه برای زلف پریشان چه فایده؟
خانه برای بی سر و سامان چه فایده؟
بر ساقه های سوخته از زخم رعد و برق
رنگین کمان چه فایده؟ باران چه فایده؟
بادی که از حوالی یوسف گذر نکرد
گیرم رسید بر در کنعان...چه فایده؟
وقتی که چشم های کسی می کُشد تو را
چاقوی دسته نقره زنجان چه فایده؟
با یاد دوست غیر تلنبار بغض و آه...
هی گوش دادن « شجریان » چه فایده؟
حامد عسکری
پن1)تو لبی مثل نباتِ ته چایی داری
من لبی سوخته از آهِ به قلیان دارم
پن2)فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد
جفت معصوم تو را از آشیان برداشته
بشکند دستش گلم! هر کس تو را از من گرفت
کیسهی باروت از ستارخان برداشته
پن3)اصلا از این به بعد شما باش و شانههات
ما را برای گریه سرِ آستین بس است
پیش نوشت: موی مجنون، ریش درویشی چه میآید به من
آن لباس سبزِ روحانی چه میآید به تو... (قبلا نوشته بودم ولی دوباره دیدم چه میآید به تو!)
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
قیصر امین پور
پن1) مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند
مژده ی وصل برادر به برادر برسان (فاضل نظری)
پن2) همه غصه یعقوب از این بود که کاش
بادها عطر که دادند... خبر هم بدهند...
پن3) جز ما که اشکمان دم مشک است دائما
مردم کجا به آب مذابی وضو کنند؟
پن4) نمیدانم چرا دلم میخواهد همینجوری هرچی بیت از توی ذهنم رد می شود را به عنوان پینوشت بنویسم.
این آخری است.
به من خسته ی غمزده رحمی
به دل جون به لب اومده رحمی
نرو نرو یه نگا به حرم کن
به حرم رحمی
و من معنــی بعضــی شعر ها را دیــر می فهمم
"که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها"
پن) از قاسم صرافان:
روسری را طرح لبنانی ببندی یا نبندی،
زلف بر صورت بیفشانی، نیفشانی قشنگی
دین من هر چند در دنیای چشمانت فنا شد
لااقل بر زهد بیرنگم تو پایانی قشنگی
در این دریا، چه می جویند ماهیهای سرگردان
مرا آزاد میخواهی؟ به تنگ خویش برگردان
مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی
اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان
دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟
خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان
من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق
طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان
به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری
همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان
من از سرمایه عالم همین یک "قلب" را دارم
اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان
در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست
مرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردان
فاضل نظری
پن) نه حرف عقل بزن با کسی نه لاف جنون
که هر کجا خبری هست ادعایی نیست...
پاییز، سهم حنجره ی من، تو سعی کن
باشد پرنده! کوچ بکن سمت خانه ات
هر چند سخت می گذرد با بهانه ات
آن جا امیدوارم از آواز پر شوی
موسیقی و غزل بشود آب و دانه ات
خوش بگذرد طراوت ییلاق و بشکفد
در چشم برفگیر اهالی جوانه ات
حالا برو به خاطر آسوده، در دلم
تا بازگشت، جای کسی نیست لانه ات
پاییز، سهم حنجره ی من، تو سعی کن
سرشار از بهار بماند ترانه ات
من یک مترسکم که به دوشم ... خدا کند،
خوشبختی هما بنشیند به شانه ات
نگذار در خشونت مردانه حل شود
رفتار مینیاتوری دخترانه ات
من می روم صدا شوم و زندگی کنم
در بیت بیت هر غزل عاشقانه ات
مهدی فرجی
پن) نگذار در خشونت مردانه حل شود...رفتار مینیاتوری دخترانه ات
دست آن کودک که ول
شد
در
شلوغی خیابانها
طعم آن
دستم...
پن1) خدا نیاورد برای کسی. دل آدم اگر در بهار هوای پائیز کند...
آری! هوا خوش است و غزل خیز در بهار
باریده است خنده یکریز در بهار
از باد نوبهار - حدیث است - تن مپوش
باید درید جامه پرهیز در بهار !
اما خدا نیاورد آن روز را که آه ...
گیرد دلی بهانه پاییز در بهار
بی دید و بازدید تو تبریک عید چیست؟
چندین دروغ مصلحت آمیز در بهار
با دیدنم پر از عرق شرم میشوند
گلهای شادکامِ دل انگیز در بهار
میبینم ای شکوفه که خون میشود دلت
از شاخه انار میاویز در بهار ...
پن)سال نو مبارک...
نگاه چشم بیمارت چه خسته ست
کبوتر جان! که بالت را شکسته ست؟
کجا شد بال پرواز بلندت؟
سفید خوشگلم! پایت که بسته ست؟
(جای کبوتر من دل را فکر می کنم!)
هوشنگ ابتهاج
پن) میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست...(حافظ)
مدتی است از آن بینظمی
در آمدهام
هر روز
صبح
درست
سر ساعت،
پردههای
اتاقم را
نسیم
تکان میدهد؛
سر
ساعت
گنجشکها
حیاط را روی سرشان میگذارند
و
نیلوفرهای لب حوض
باز میشوند
مدتی
است
درست
سر ساعت
دیرم
میشود...
پن) روزگاری این آهنگ پالت را زیاد گوش میدادم! اگرچه این زمان کمتر گوش میدهمش!...( دانلود )
ما به بیداری شبانه
ما به خواب روزها
دل بستیم...