شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قیصر امین پور» ثبت شده است

پیش نوشت: موی مجنون، ریش درویشی چه می‌آید به من

آن لباس سبزِ روحانی چه می‌آید به تو... (قبلا نوشته بودم ولی دوباره دیدم چه می‌آید به تو!)

 

دست عشق از دامن دل دور باد!

می‌توان آیا به دل دستور داد؟ 

می‌توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را

بی‌گزاره در نهاد ما نهاد 

خوب می‌دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی‌بایست داد

قیصر امین پور

 

پ‌ن1) مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند

مژده ی وصل برادر به برادر برسان (فاضل نظری)

پ‌ن2) همه غصه یعقوب از این بود که کاش

بادها عطر که دادند... خبر هم بدهند...

پ‌ن3) جز ما که اشکمان دم مشک است دائما

مردم کجا به آب مذابی وضو کنند؟

پ‌ن4) نمی‌دانم چرا دلم می‌خواهد همینجوری هرچی بیت از توی ذهنم رد می شود را به عنوان پینوشت بنویسم.

این آخری است.

به من خسته ی غمزده رحمی

به دل جون به لب اومده رحمی

نرو نرو یه نگا به حرم کن

به حرم رحمی

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۰۵
امید

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولى دل به پائیز نسپرده‌ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم
اگر دل دلیل است، آورده‌ایم
اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده‌ایم!
دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده‌ایم

قیصر امین پور

پ‌ن1) پنهان در آستین شما برق خنجر است

دستی از آستین به در آرید و بگذرید...

پ‌ن2) همین شعر را ناصر عبداللهیِ عزیز خوانده بود قدیمها...( دانلود )

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۲۸
امید

گفته بودم که به دریا نزنم دل، اما

کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم....

قیصر

بی ربط: دانه ی برفی و اینقدر ظریفی که فقط

باید از این طرف شیشه تماشا بشوی...(فرجی)

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۲۰
امید

در این زمانه هیچ‌کس خودش نیست
کسی برای یک نفس خودش نیست
همین دمی که رفت و باز دم شد
نفس ـ نفس، نفس ـ نفس خودش نیست
همین هوا که عین عشق پاک است
گره که خورد با هوس خودش نیست
خدای ما اگر که در خود ماست
کسی که بی‌خداست، پس خودش نیست
دلی که گرد خویش می‌تند تار
اگرچه قدر یک مگس، خودش نیست
مگس، به هرکجا، به‌جز مگس نیست
ولی عقاب در قفس، خودش نیست
تو ای من، ای عقاب ِ بسته‌بالم
اگرچه بر تو راه ِ پیش و پس نیست
تو دست‌کم کمی شبیه خود باش
در این جهان که هیچ‌کس خودش نیست
تمام درد ِ ما همین خود ِ ماست
تمام شد، همین و بس: خودش نیست

قیصر امین پور

پ‌ن) کاملا مرتبط!: مگر می شود زندگی ما را به هم ریخته آفریده باشد، خدای دانه های انار؟!

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۰۹:۲۹
امید