حالا پناهگاه من است این قفس، گذشت
آن روزها که بال و پرم بی شکیب بود
پن) غزلی از محدثی خراسانی:
کاری که در مفارقه دیوار میکند
تن از ازل میان من و یار میکند
گاهی که خاک را وطنم فرض میکنم
در سینهام کسی است که انکار میکند
هر صبحدم دژی ز یقین میشوم ولی
طوفان شک دوبارهام آوار میکند
بیحرمتی است پا نزدن بر بساط عقل
وقتی که عشق، این همه اصرار میکند
خواب آنچنان گرفته که باید سؤال کرد
ما را کدام صاعقه بیدار میکند؟