پیش نوشت!: حوصلهدار تر از الان که بودم دفترچهای برداشتم و تویش شعرهای قشنگی که میخواندم را مینوشتم.
آن دفترچه پر شد و یکی دو تا دیگر هم پر شد.
امروز سراغ آن قدیمی رقته بودم. غلظت شعرهای سید حسن و قیصر و فاضل در آن خیلی زیاد بود. خیلی از اینها شعر خواندم.
چیزی نیستم که بخواهم بگویم به فلانی مدیونم و از این حرفها...
اما سید حسن حسینی، بی شک به خاطر نگاهی که به زندگی داشت، من را مدیون خود کرد.
این شعر را هم همان4-5 سال پیش توی آن دفترچه نوشته بودم.
چند روز پیش سالگرد فوت این مرد بود. روحش شاد...
بدون استراحت
رسیدن به نیمهی دوم زندگی
و دویدنِ بی انقطاع برای چیرگی بر خویش
و مرگ دروازهای که همیشه باز است
در زمینی که به تمامی
عرصه خطاست
و تو
توپی که کاشته میشوی
و ضربه پای فراموشی
وفرود آن سوی ناکجای خاموشی
کنار خط قیامت
کسی در سوت خویش میدمد
و بالهایش را چنان تکان میدهد که تماشاچیان را باد میبرد!
*
پایان بازی "رفت"!
مسیحا
پن1)... به من گوش کن
بازی از نیمه گذشته
اما هنوز
آغاز نگشته است...
پن2) شرمنده که طولانی شد.