15
جمعه, ۱۵ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۱۷ ب.ظ
ساعتی نیست که درشهر گرفتاری نیست
شهرغارت شده و نعره ی عیاری نیست
نه زلیخا و عزیزی ، نه ترنجی، نه کسی،
یوسف از چاه برون آمده، بازاری نیست!
حُسن، آن ست که در صورت بسیاری هست
عشق، چیزی است که در چنته ی بسیاری نیست!
نه مغول دست کشیده ست زخونخواری خویش،
مو به مو گشته ولی گردن ِعطاری نیست!
شیخ ما گشت پی ِآدم و در شهر نبود
گشته ایم از همه سو اینهمه را،(آری نیست)!
درقطاریم و به مقصد نگران، ناچاریم،
کوه میریزد و دهقانِ فدا کاری نیست!
کاش آزادتر از خاک بیابان بودیم
خرّم آن باغ که در چنبرِ دیواری نیست...
حسین جنتی
۹۲/۰۹/۱۵