99
پیش نوشت: موی مجنون، ریش درویشی چه میآید به من
آن لباس سبزِ روحانی چه میآید به تو... (قبلا نوشته بودم ولی دوباره دیدم چه میآید به تو!)
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
قیصر امین پور
پن1) مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند
مژده ی وصل برادر به برادر برسان (فاضل نظری)
پن2) همه غصه یعقوب از این بود که کاش
بادها عطر که دادند... خبر هم بدهند...
پن3) جز ما که اشکمان دم مشک است دائما
مردم کجا به آب مذابی وضو کنند؟
پن4) نمیدانم چرا دلم میخواهد همینجوری هرچی بیت از توی ذهنم رد می شود را به عنوان پینوشت بنویسم.
این آخری است.
به من خسته ی غمزده رحمی
به دل جون به لب اومده رحمی
نرو نرو یه نگا به حرم کن
به حرم رحمی