110(یا علی مددی!)
سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۵۹ ق.ظ
بالاخره جلد اول پیر پرنیان اندیش تمام شد! این دو تا بد به دلم نشست:
با آن همه نیاز که من داشتم به تو
پرهیز عاشقانه ی من ناگزیر بود
من بارها به سوی تو باز آمدم ولی
هر بار دیر بود.
اینک من و توایم دو تنهای بی نصیب
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار
گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش...
سایه
پن1) دل ز غمهای گلوگیر گره در گره است
سایه آن زمزمهی گریه گشای تو کجاست؟
پن2) شوخی شوخی رسیدیم به پست 110! یا علی مددی...
۹۳/۰۳/۱۳