گریه بر سجاده.... یا بر شانه ی یاری عزیز...
ای خدا ما با کدامین کارها زیباتریم؟
(حامد عسکری)
گریه بر سجاده.... یا بر شانه ی یاری عزیز...
ای خدا ما با کدامین کارها زیباتریم؟
(حامد عسکری)
حکایت من و باران که میگریست یکیست
از آسمان به زمین کردهاند تبعیدم
...
بگو به باد که من آقتابگردانم
جز آفتاب به ساز کسی نرقصیدم
پن) بی ربط: از صحبتِ بادِ سحر ای غنچه ی بی دل
در دست بجز سینه ی صد چاک چه داری؟(صائب)
زمین تشنه ست...باید
شیر باران را بپیچانی
بپیچی
مثل یک رود و بیابان را بپیچانی
درین
دریا فقط باد مخالف می وزد آقا !
بیا ای
باخدا ! باید که سکان را بپیچانی
تماشا کن که پیچ دست
ظالم هرز گردیده
بیا
باید که دست هرز ایشان را بپیچانی
صدای
عربده پیچیده در این کوچه ها هرشب
تو
باید پیچ این ضبط رجزخوان را بپیچانی
بیایی مثل یک
آقامعلم...مهربان...خوشرو
ز روی
لطف گاهی گوش انسان را بپیچانی
نه بد قولی که خیل
عاشقان را قال بگذاری
نه بد عهدی
که وقت وعده آنان را بپیچانی
پن) هذا یوم الجمعه...
برای خواهرها(ازمحسن رضوانی عزیز):
هرگز کسـی جاشو نمیگیره
مادر نگین و گـوهر خونه س
با این همه، خــواهر برای ما
یه رونوشت از مادر خونه س
هرکی که خواهر داره می فهمه
هرکی که خواهر داره می دونه
مادر اگه «سـلطان غم » باشه
خـــواهر «وزیر اعــظمِ » اونه
یه درد دل هایی تو دنیا هس
حتی نمیشه پیش مادر گـف
یه درد دل های بزرگــی که
تنها باید تو گوش خواهر گف
وقتی عروســـی می کنه انگار
یه تیکه از قلبــت جدا کردن
با اینکه میخندی ولی چشمات
دنبال جای گریه می گـردن
عین زلال حـــوض، یکرنگن
عین گــُلای نسترن، حساس
تو سرد و گرم زندگـی هامون
تلطیف خونه کار خواهر هاس
خوب و قشنگ و ترد و بارونی
مث بهــــارن مث پـــاییزن
وقتی بــرادر میره ســـربازی
دلتنگ میشـن اشک میریزن
هرکی که خواهر داره می فهمه
هرکی که خواهر داره می دونه
مادر اگه «ســلطان غم » باشه
خواهر «وزیر اعظــــمِ » اونه
پن1)تقدیم به آقای قلیچ خانی! یاد خاطره سربازیشون که قبلاها برام تعریف کرده بودند...
پن2)شاید بی ربط:
نمک کسی نفشانَد به
زخم و این عجبست
چگونه
بر دل مجروح، مرهمی ای اشک
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخواست بشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید، خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم...
فراوانی است و فراوانی است
به هر مرغ، چندین قفس میرسد...
پن) این روزها که توی خیابان ها قدم میزنم این شعر را زیر لب زمزمه می کنم...
اگرچه نیت خوبی ست
زیستن اما
بیا که
دست به تصمیم بهتری بزنیم
بی ربط:
مردانه دوختیم، کس
از ما نمی خرید
رو رو
زنانه دوز، که مردانه می خرند
گاهی چقدر لذیذ میشود برایم
استخوان خوک
در دست های جذامی...
بی ربط:
دلمرده ام قبول، ولی ای مسیح ِمن
یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن...
خفاش سان پریدن، در تیرگی چه حاصل؟
همچون شهاب باید، شب را شکسته مردن
هنگام مرگ، یاران! چشم مرا مبندید
در دین ما حرام است، با چشم بسته مردن...
سیدحسن حسینی
بی ربط: غم غربت اومده دخیل ببنده به دلم
به خیالش دل من پنجره ی فولاده!
1- دلگیر بودم از خودم و دنیا ، دیگر چقدر ثانیه بشمارم
کاری مفید باید می کردم ، آتش زدم دوباره به سیگارم!
2- از شش جهت محاصره ی دردیم، تسخیر رعشه های شبانگردیم
بس کن رفیق خانه به دوشِ من! آتش بزن دوباره به سیگارت!!!
پن)خیلی سطحی و سخیف! اما حرف و حقیقت خیلی هاست
چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم
به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم
اگر پرنده مرا
آفریدهاند چرا
قفس
بسازم و دربند آشیان باشم
اگرچه ریشه در این
دشت بستهام، باید
به جای
خاک گرفتار آسمان باشم
من از نزاع دلم با
خودم خبر دارم
چگونه
با دو ستمپیشه مهربان باشم
نه او به خاطر من میتواند
این باشد
نه من
به خاطر او میتوانم آن باشم
فاضل نظری
متن کامل سفرنامه راقم این سطور از اروپای مدرن: تعجب، تفکر، تنفر!
سید حسن حسینی
من معمولا با دیدن یک میمون به یاد داروین نمیافتم، به یاد طرفداران او میافتم!
سید حسن حسینی
سرمایه ی هر مردی
دلتنگی و درداشه
احساسی ترن مردا
بین خودمون باشه...
حامد عسکری
اگر یک مومن واقعی و باسواد باشی، خواندن کتابهای ماتریالیستی میتواند گوشه ای از تفریحات سالم تو باشد!
سید حسن حسینی
خستهام از آرزوها،
آرزوهای شعاری
شوق
پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظههای
کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات
بایگانی، زندگیهای اداری...
تک بیت قفسی...
- خود فریبی عادت ما گشت ورنه آگهیم
بال کوبیدن به دیوار قفس پرواز نیست
- دلتنگترین منظره در عالم پرواز
مرغی است که در کنج قفس بال گشوده است
- گرچه بی رحمی محض است، ولی میگویم
هر نفس در قفسم جای تو خالیست، بیا...
- درس ما در هفت روز زندگی این بودو بس
زنگ اول بیپناهی، زنگ دوم بیکسی
- از پشت میله ها به تماشای من بیا
لبخند راه راه مرا در قفس ببین!
- از مرغ قفس زاد بپرسید که گوید:
در دام صفایی است که در دشت و دمن نیست!
- دور کن از خویشم ای صیّاد، زیرا کس ندید
در قفس از بلبل بیجان نگهداری کنند!
پن1) فاتحه ای بفرستید برای سید حسن حسینی عزیز...
پن2) حواسم را پرت میکنم…باز هم کنار تو به زمین میافتد
به دریا می زنم شاید به سوی ساحلی دیگر
مگر آسان نماید مشکلم را مشکلی دیگر
من از روزی که دل بستم به چشمان تو می دیدم
که چشمان تو می افتند دنبال دلی دیگر
به هر کس دل ببندم بعد از این خود نیز میدانم
به جز اندوه دل کندن ندارد حاصلی دیگر
من از آغاز در خاکم نمی از عشق می بینم
مرا می ساختند ای کاش از آب وگلی دیگر
طوافم لحظه ی دیدار چشمان تو باطل شد
من اما همچنان در فکر دور باطلی دیگر
به دنبال کسی جا مانده از پرواز میگردم
مگر بیدار سازد غافلی را غافلی دیگر!
فاضل نظری
چیزی عوض نشده
فقط تقویمها شیکتر شده اند
و سالهاست دو روز پشت سر هم سرخ اند
میگویی نه
مسلمی بفرست
تا از بلندترین برج پایتخت
پرتش کنیم!
(سعید بیابانکی- نامه های کوفی)