شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۳ ثبت شده است

گِردش همه جمع‌اند، ولی جان به لبی نیست

تحویل نگیرند مرا هم عجبی نیست

چشمان من ابرند و دلم مرتع رنج است

ابرند و شبی نیست نبارند، شبی نیست...

انداخت مرا دور وکسی نیست بگوید

این جام عتیقه است شکستی، حلبی نیست

بی علت و یکباره دلم خون نشد از دوست

نومید شد از وصل، همین کم سببی نیست

این شورشی از سلطه او خسته شد اما

یک ذره به دنبال جدایی طلبی نیست

*

سم خوردم و رفتم به درش با گله و اشک

گفتند که رفته ست سفر، چند شبی نیست!

کاظم بهمنی

پ‌ن1)با رخصت و بی اجازه خنجر خوردیم

از زنده و از جنازه خنجر خوردیم

چون رسم هنر همیشه نو آوری است

از زاویه های تازه خنجر خوردیم

پ‌ن2) چند وقتی کم پیدا بودنم تقصیر اسباب کشی کردنمان از تهران است به شهری دیگر! زیاد دور نیست... همین اطراف است.

بالاخره جمع و جور کردن وسایل و کارتن پیچ کردن کتابها و مابقی وسایل کمی وقت می‌گیرد!

تنبلی هم می‌کنم.

بعدش هم کمی درس(آره به جان همشیره ابوی) و مقداری هم هوای بهار!

انشاء الله همین روزها کلا به روز خواهم شد. توی فکرشم!

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۳۴
امید

شانه برای زلف پریشان چه فایده؟

خانه برای بی سر و سامان چه فایده؟ 

بر ساقه های سوخته از زخم رعد و برق

رنگین کمان چه فایده؟ باران چه فایده؟ 

بادی که از حوالی یوسف گذر نکرد

گیرم رسید بر در کنعان...چه فایده؟ 

وقتی که چشم های کسی می کُشد تو را

چاقوی دسته نقره زنجان چه فایده؟ 

با یاد دوست غیر تلنبار بغض و آه...

هی گوش دادن « شجریان » چه فایده؟

حامد عسکری

پ‌ن1)تو لبی مثل نباتِ ته چایی داری

من لبی سوخته از آهِ به قلیان دارم

پ‌ن2)فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد

جفت معصوم تو را از آشیان برداشته

بشکند دستش گلم! هر کس تو را از من گرفت

کیسه‌ی باروت از ستارخان برداشته

پ‌ن3)اصلا از این به بعد شما باش و شانه‌هات

ما را برای گریه سرِ آستین بس است

۳ موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۲۹
امید

به قفس‌سوخته گیریم که پر هم بدهند

ببرند از وسط باغ گذر هم بدهند

حاصل این همه سال انس گرفتن به قفس

تلخ کامی‌ست اگر شهد و شکر هم بدهند

همه‌ی غصه‌ی یعقوب از این بود که کاش

باد ها عطر که دادند ...خبر هم بدهند

ما که هی زخم زبان از کس و ناکس خوردیم

چه تفاوت که به ما زخم تبر هم بدهند

قوت ما لقمه ی نانی‌ست که خشک است و زمخت

بنویسید به ما خون جگر هم بدهند

دوست که که دل‌خوشی‌ام بود فقط خنجر زد

دشمنان را بسپارید که مرهم بدهند

خسته‌ام مثل یتیمی که از او فرفره‌ای

بستانندو به او فحش پدر هم بدهند

حامد عسکری

پ‌ن1) عشق قلیانی است با طعم خوش نعنا دو سیب

می‌کشی آزاد باشی، مبتلا تر می‌شوی!

پ‌ن2) لاک پشتی خسته و پیرم که گریه کردنم

از صدای خنده‌ی پروانه پنهانی‌تر است

پ‌ن3) زندگی این نیست... اما برای خیلی‌ها این بود زندگی ( دانلود )

راستی فیلم زندگی جای دیگری است هم پر بدک نبود. هر چند خیلی جاهایش را نپسندیدم... در جشنواره دیدم. شنیدم آمده در سینما.

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۰:۰۱
امید

دارم هوای گریه، خدایا بهانه ای...
۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۰۳
امید

پیش نوشت: موی مجنون، ریش درویشی چه می‌آید به من

آن لباس سبزِ روحانی چه می‌آید به تو... (قبلا نوشته بودم ولی دوباره دیدم چه می‌آید به تو!)

 

دست عشق از دامن دل دور باد!

می‌توان آیا به دل دستور داد؟ 

می‌توان آیا به دریا حکم کرد

که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!

باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را

بی‌گزاره در نهاد ما نهاد 

خوب می‌دانست تیغ تیز را

در کف مستی نمی‌بایست داد

قیصر امین پور

 

پ‌ن1) مرگ یا خواب؟! چقدر این دو برادر دورند

مژده ی وصل برادر به برادر برسان (فاضل نظری)

پ‌ن2) همه غصه یعقوب از این بود که کاش

بادها عطر که دادند... خبر هم بدهند...

پ‌ن3) جز ما که اشکمان دم مشک است دائما

مردم کجا به آب مذابی وضو کنند؟

پ‌ن4) نمی‌دانم چرا دلم می‌خواهد همینجوری هرچی بیت از توی ذهنم رد می شود را به عنوان پینوشت بنویسم.

این آخری است.

به من خسته ی غمزده رحمی

به دل جون به لب اومده رحمی

نرو نرو یه نگا به حرم کن

به حرم رحمی

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۸:۰۵
امید

پیش نوشت!: حوصله‌دار تر از الان که بودم دفترچه‌ای برداشتم و تویش شعرهای قشنگی که می‌خواندم را می‌نوشتم.

آن دفترچه پر شد و یکی دو تا دیگر هم پر شد.

امروز سراغ آن قدیمی رقته بودم. غلظت شعرهای سید حسن و قیصر و فاضل در آن خیلی زیاد بود. خیلی از اینها شعر خواندم.

چیزی نیستم که بخواهم بگویم به فلانی مدیونم و از این حرفها...

اما سید حسن حسینی، بی شک به خاطر نگاهی که به زندگی داشت، من را مدیون خود کرد.

این شعر را هم همان4-5 سال پیش توی آن دفترچه نوشته بودم.

چند روز پیش سالگرد فوت این مرد بود. روحش شاد...

 

بدون استراحت

رسیدن به نیمه‌ی دوم زندگی

و دویدنِ بی انقطاع             برای چیرگی بر خویش

و مرگ                دروازه‌ای که همیشه باز است

در زمینی که به تمامی

عرصه خطاست

و تو

توپی که کاشته میشوی

و ضربه پای فراموشی

وفرود                  آن سوی ناکجای خاموشی

کنار خط قیامت

کسی در سوت خویش می‌دمد

و بالهایش را چنان تکان می‌دهد         که تماشاچیان را باد میبرد!

*

پایان بازی "رفت"!

مسیحا

پ‌ن1)... به من گوش کن

            بازی از نیمه گذشته

اما هنوز

آغاز نگشته است...

پ‌ن2) شرمنده که طولانی شد.

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۰۶
امید

یه شاعری هست به اسم رسول حمزاتوف. این بزرگترین شاعر اتحاد جماهیر شوروی بود. یه شعر داره، می‌گه که:

اگه هزار نفر تو رو دوست داشته باشن یکی از اونها رسول حمزاتوفه.

اگه صد نفر تو رو دوست داشته باشن یکی از اونها رسول حمزاتوفه.

اگه ده نفر تو رو دوست داشته باشن یکی از اونها رسول حمزاتوفه.

اگه یک نفر تو رو دوست داشته باشه اون رسول حمزاتوفه.

اگه هیچ کس تو رو دوست نداشته باشه، بدون که رسول حمزاتوف مرده.

پ‌ن) چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن

که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی (حافظ)

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۰۵
امید

هنوز این کُنده را رویای رنگین بهاران است

خیال گل نرفت از طبع آتشبار خاکستر

پ‌ن1) چه دریایی، چه طوفانی که من در پیچ و تاب آن

به زورق های صاحب کشته‌ی سرگشته می‌مانم...

پ‌ن2) کفر است از او جز او تمنا...

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۲۱
امید