عجب عدالت تلخی که شادمانیها
فقط برای شما اتفاق میافتد....
تنهاییام را با تو
قسمت میکنم، سهم کمی نیست
گستردهتر
از عالمِ تنهایی من عالمی نیست
غم آنقدر
دارم که میخواهم تمام فصلها
را
بر
سفرهی رنگین خود بنشانمت، بنشین غمی نیست
حوّای
من بر من مگیر این خودستایی را که بیشک
تنهاتر
از من در زمین و آسمانت آدمی نیست
آیینهام
را بر دهان تکتک یاران گرفتم
تا
روشنم شد، در میان مردگانم همدمی نیست
همواره
چون من نه! فقط یک لحظه خوب من بیندیش
لبریزی
از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
من قصد
نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید
برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
شاید
به زخم من که میپوشم زچشم شهر آن را
در دستهای
بینهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و
یا شاید هزاران شاید دیگر اگرچه
اینک
به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
محمدعلی بهمنی
پن1)دکلمه زیر را دانلود کنید و گوش دهید... پرویز پرستویی همین شعر را در نیمه دوم میخواند... برای روزهای بارانی خوب آهنگی است...( دانلود )
خبر به دورترین نقطه
جهان برسد
نخواست
او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد
شکنجه
بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که
سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه میکنی،
اگر او را که خواستی یک عمر
به
راحتی کسی از راه ناگهان برسد...
رها
کنی برود از دلت جدا باشد
به آنکه
دوستترش داشته، به آن برسد
رها
کنی، بروند و دوتا پرنده شوند
خبر به
دورترین نقطه جهان برسد
گلایهای
نکنی، بغض خویش را بخوری
که هقهق
تو مبادا به گوششان برسد
خدا
کند که ... نه ! نفرین نمیکنم، نکند
به او
که عاشق او بودهام زیان برسد...
نجمه زارع
پن1) نجمه زارع ... خدا بیامرزدش! خوب شاعره ای بود...
پن2) کسی خبر نشد، اصلا کسی چه میدانست
خبر چقدر سر و ساده بود، ما رفتیم...(بی
ربط!)
گریه بر سجاده.... یا بر شانه ی یاری عزیز...
ای خدا ما با کدامین کارها زیباتریم؟
(حامد عسکری)
حکایت من و باران که میگریست یکیست
از آسمان به زمین کردهاند تبعیدم
...
بگو به باد که من آقتابگردانم
جز آفتاب به ساز کسی نرقصیدم
پن) بی ربط: از صحبتِ بادِ سحر ای غنچه ی بی دل
در دست بجز سینه ی صد چاک چه داری؟(صائب)
زمین تشنه ست...باید
شیر باران را بپیچانی
بپیچی
مثل یک رود و بیابان را بپیچانی
درین
دریا فقط باد مخالف می وزد آقا !
بیا ای
باخدا ! باید که سکان را بپیچانی
تماشا کن که پیچ دست
ظالم هرز گردیده
بیا
باید که دست هرز ایشان را بپیچانی
صدای
عربده پیچیده در این کوچه ها هرشب
تو
باید پیچ این ضبط رجزخوان را بپیچانی
بیایی مثل یک
آقامعلم...مهربان...خوشرو
ز روی
لطف گاهی گوش انسان را بپیچانی
نه بد قولی که خیل
عاشقان را قال بگذاری
نه بد عهدی
که وقت وعده آنان را بپیچانی
پن) هذا یوم الجمعه...
برای خواهرها(ازمحسن رضوانی عزیز):
هرگز کسـی جاشو نمیگیره
مادر نگین و گـوهر خونه س
با این همه، خــواهر برای ما
یه رونوشت از مادر خونه س
هرکی که خواهر داره می فهمه
هرکی که خواهر داره می دونه
مادر اگه «سـلطان غم » باشه
خـــواهر «وزیر اعــظمِ » اونه
یه درد دل هایی تو دنیا هس
حتی نمیشه پیش مادر گـف
یه درد دل های بزرگــی که
تنها باید تو گوش خواهر گف
وقتی عروســـی می کنه انگار
یه تیکه از قلبــت جدا کردن
با اینکه میخندی ولی چشمات
دنبال جای گریه می گـردن
عین زلال حـــوض، یکرنگن
عین گــُلای نسترن، حساس
تو سرد و گرم زندگـی هامون
تلطیف خونه کار خواهر هاس
خوب و قشنگ و ترد و بارونی
مث بهــــارن مث پـــاییزن
وقتی بــرادر میره ســـربازی
دلتنگ میشـن اشک میریزن
هرکی که خواهر داره می فهمه
هرکی که خواهر داره می دونه
مادر اگه «ســلطان غم » باشه
خواهر «وزیر اعظــــمِ » اونه
پن1)تقدیم به آقای قلیچ خانی! یاد خاطره سربازیشون که قبلاها برام تعریف کرده بودند...
پن2)شاید بی ربط:
نمک کسی نفشانَد به
زخم و این عجبست
چگونه
بر دل مجروح، مرهمی ای اشک
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخواست بشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید، خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم، رمیدیم...
فراوانی است و فراوانی است
به هر مرغ، چندین قفس میرسد...
پن) این روزها که توی خیابان ها قدم میزنم این شعر را زیر لب زمزمه می کنم...
اگرچه نیت خوبی ست
زیستن اما
بیا که
دست به تصمیم بهتری بزنیم
بی ربط:
مردانه دوختیم، کس
از ما نمی خرید
رو رو
زنانه دوز، که مردانه می خرند
گاهی چقدر لذیذ میشود برایم
استخوان خوک
در دست های جذامی...
بی ربط:
دلمرده ام قبول، ولی ای مسیح ِمن
یک جمعه هم زیارت اهل قبور کن...
خفاش سان پریدن، در تیرگی چه حاصل؟
همچون شهاب باید، شب را شکسته مردن
هنگام مرگ، یاران! چشم مرا مبندید
در دین ما حرام است، با چشم بسته مردن...
سیدحسن حسینی
بی ربط: غم غربت اومده دخیل ببنده به دلم
به خیالش دل من پنجره ی فولاده!
1- دلگیر بودم از خودم و دنیا ، دیگر چقدر ثانیه بشمارم
کاری مفید باید می کردم ، آتش زدم دوباره به سیگارم!
2- از شش جهت محاصره ی دردیم، تسخیر رعشه های شبانگردیم
بس کن رفیق خانه به دوشِ من! آتش بزن دوباره به سیگارت!!!
پن)خیلی سطحی و سخیف! اما حرف و حقیقت خیلی هاست
چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم
به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم
اگر پرنده مرا
آفریدهاند چرا
قفس
بسازم و دربند آشیان باشم
اگرچه ریشه در این
دشت بستهام، باید
به جای
خاک گرفتار آسمان باشم
من از نزاع دلم با
خودم خبر دارم
چگونه
با دو ستمپیشه مهربان باشم
نه او به خاطر من میتواند
این باشد
نه من
به خاطر او میتوانم آن باشم
فاضل نظری
متن کامل سفرنامه راقم این سطور از اروپای مدرن: تعجب، تفکر، تنفر!
سید حسن حسینی
من معمولا با دیدن یک میمون به یاد داروین نمیافتم، به یاد طرفداران او میافتم!
سید حسن حسینی
سرمایه ی هر مردی
دلتنگی و درداشه
احساسی ترن مردا
بین خودمون باشه...
حامد عسکری
اگر یک مومن واقعی و باسواد باشی، خواندن کتابهای ماتریالیستی میتواند گوشه ای از تفریحات سالم تو باشد!
سید حسن حسینی
خستهام از آرزوها،
آرزوهای شعاری
شوق
پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظههای
کاغذی را روز و شب تکرار کردن
خاطرات
بایگانی، زندگیهای اداری...