من سینهی زخمی نسیمم، وقتی
بگذشت ز سیمِ خارداری که تویی
پن)بی ربط!
بازیِ قطارِ بچگی هامان... آه،
این کوپه جدا شد از قطاری که تویی
من سینهی زخمی نسیمم، وقتی
بگذشت ز سیمِ خارداری که تویی
پن)بی ربط!
بازیِ قطارِ بچگی هامان... آه،
این کوپه جدا شد از قطاری که تویی
چند رباعی از بیژن ارژن
عشقش گویند و جز هوس نفروشند
گل های بدون خار و خس نفروشند
پیداست چه قدر آسمانش آبی ست!
جایی که پرنده بی قفس نفروشند
***
دنیا در دست خوابگردانها بود
صحرا مسخ سرابگردانها بود
مشتی تخمه دهانشان را بسته است
این قصّه آفتاب گردانها بود
***
آدم از چوب، سنگ یا آهن نیست
تنها کفش و کلاه و پیراهن نیست
بعد از یک عمر زندگی دانستم
این دنیا جای زندگی کردن نیست
***
پاییز شدم از آن بهاری که تویی
آواره شدم در آن دیاری که تویی
بازی قطار بچگی هامان، آه
این کوپه جدا شد از قطاری که تویی
***
عاشق شده ای، خیال پرداخته ای
دنیای بدی برای خود ساخته ای
آن گونه که فکر می کنی نیست رفیق!
آدم ها را هنوز نشناخته ای
***
قطره قطره شد آب آدم برفی
شد آب در آفتاب آدم برفی
آب از سر او گذشت اما هرگز
بیدار نشد ز خواب آدم برفی
***
آن آبی که پشت سر ما می ریخت
ای کاش کمی برای گلها می ریخت
صحرا دارد ز تشنگی می میرد
باران آنجا به روی دریا می ریخت