شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

شعر عاشق

ابیات زیبایی که دوست شان دارم

۱۸ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

تا تو بودی در شبم، من ماه تابان داشتم
روبروی چشم خود چشمی غزلخوان داشتم
حال اگر چه هیچ نذری عهده دارِ وصل نیست
یک زمان پیشآمدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر می شد قریب پنج دیوان داشتم
بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم؟!
ساده از «من بی تو می میرم» گذشتی خوب من!
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم
لحظه ی تشییع من از دور بویت می رسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم!!

کاظم بهمنی

پی نوشت:

- میا بی دف به قبر من زیارت

که در بزم خدا، غمگین نشاید!

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۱:۰۸
امید

دست و پا بسته و رنجور به چاه افتادن

به از آن است که در دام نگاه افتادن 

سیب شیرین لبت باشد و آدم نخورد؟

تو بهشتی و چه بیم از به گناه افتادن 

لاک پشتانه به دنبال تو می آیم و آه

چه امیدی که پی باد به راه افتادن؟  

آخر قصه ی هر بچه پلنگی این است...

پنجه بر خالی و در حسرت ماه ...افتادن  

با دلی پاک ،دلی مثل پر قو سخت است

سرو کارت به خط و چشم سیاه افتادن 

من همان مهره ی سرباز سفیدم که ازل

قسمتم کرده به سر در پی شاه افتادن 

عشق ابریست که یک سایه ی آبی دارد

سایه اش کاش به دل گاه به گاه افتادن

حامد عسکری

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۱:۰۵
امید

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است

بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

توی قر آن خوانده ام... یعقوب یادم داده است:

دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

نامه هایم چشمهایت را اذیت می کند

درد دل کردن برای تو حضوری بهتر است

چای دم کن... خسته ام از تلخی نسکافه ها

چای با عطر هل و گلهای قوری بهتر است

من سرم بر شانه ات ؟..... یا تو سرت بر شانه ام؟

فکر کن خانم اگر باشم چه جوری بهتر است ....؟

حامد عسکری

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۱:۰۵
امید

پوشیده بودی برایم، آبی‌ترین دامنت را 

باد کولر تازه کرده گلهای پیراهنت را

می‌آوری روی ایوان بی‌روسری، بی‌گل‌سر

در دست سینی چایی، برگونه خندیدنت را

حالا گپ و حال و احوال، حالا کنارت نشستم

دل داده ام با سکوتم، احوال پرسیدنت را

با این بهانه که باید از باغ خرما بچینی

رفتی و من یک دل سیر، دیدم خرامیدنت را

بعد از گپ و فال و چایی، یک دسته ماهی قرمز

چشم انتظارند درحوض، باز استکان شستنت را

باغی غزل نذر کردم یک بار دیگر ببینم

لبخندهای عجین با نارنج و آویشنت را

.....

هر بار میرم ولایت، بی‌بی‌م با گریه می‌گه:

ترسم از اینه بمیرم آخر نبینم زنت را

حامد عسکری

پی نوشت:

- مدیون منی اگر شب هفتم من

با دامن آبی ات نرقصی بانو....

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آذر ۹۲ ، ۱۱:۰۳
امید

یک سری تک بیت:

- سگ باش و هرزه گرد و مخواه این مُشعبدان

در سیرک های هر شبه شیر نرت کنند

- شعری مباش ورد زبان مرفهان

شعری بشو که دربه‌دران از برت کنند...

- حال من خوب است مثل حال گل

حال گل در دست چنگیز مغول...

- تو دو شانه داری و اندوه انبوه مرا

فرش پانصد شانه ی تبریز هم باشد کم است

- خودکشی کردن و از زخم خودی جان دادن

آخر قصه ی عاشق شدن عقربهاست

- ما را برای شعله بودن آفریدند

گفتم که جنگل زاده ام... کبریت لطفا!

- با سایه تو را نمی پسندم

عشق است و هزار بد گمانی...

- تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی

یکی با خنده تلخش یکی با برق چاقویش

قضاوت می کند تاریخ بین خان ده با من

که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش

رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من

هزاران زخم در دل داشتم این زخم هم رویش

دو تا هم طنز!

- پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست

گشت ارشاد اگر سر برسد... بدبختیم!

- ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

با عینک سه بعدی سامسونگ البته...!

پ ن) شاعران مختلف اند. دیروز که شعر می خواندم اینها را یادداشت کردم!

۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۰:۰۶
امید

خسته ام، همچو یتیمی که از او فرفره‌ای

بستانند و به او فحش پدر هم بدهند...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آذر ۹۲ ، ۰۶:۴۰
امید

امشب به قصه ی دل من گوش می‌کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می‌کنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست!
می‌گویمت ولی تو کجا گوش می‌کنی؟
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می‌کنی؟
در ساغر تو چیست که با جرعه‌ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می‌کنی؟
مِی جوش می‌زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می‌کنی
گر گوش می‌کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می‌کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می‌کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می‌کنی

هوشنگ ابتهاج

۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۲ ، ۲۱:۴۵
امید

اصلاً قبول، حرف شما، من روانی‌ام

من رعد و برق و زلزله‌ام، ناگهانی‌ام

این بیت‌های تلخِ نفس‌گیرِ شعله‌خیز

داغ شماست خیمه زده بر جوانی‌ام

رودم، اگر چه بی‌تو به دریا نمی‌رسم

کوهم، اگر چه مردنی و استخوانی‌ام

من از شکوه روسری‌ات کم نمی‌کنم!

من، این منِ غبار، چرا می‌تکانی‌ام؟

 بگذار روی دوش تو باشد یکی دو روز

این سر، که سرشکستۀ نامهربانی‌ام

کوتاه شد سی و سه پل و دو پلش شکست

از بعد رفتنت گل ابروکمانی‌ام

شاعر شنیدنی است ولی دست روزگار

نگذاشت این که بشنوی‌ام یا بخوانی‌ام

این بیت آخر است، هوا گرم شد، بخند

من دوست‌دار بستنی زعفرانی‌ام

حامد عسکری

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۲ ، ۱۰:۱۴
امید

خبر خـیر  ِتو از نقـــل رفیقـــــان سخت است

حفظ ِحالات من و طعنـه ی آنان سخت است

لحظه ی بغـض نـشد حفــظ کنم چشــمم را

در دل ابـــر نگــهـــداری بـــــاران سخت است

کشتی ِ کوچک من هر چه که محــکم باشد

جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است

ســاده عاشق شده ام ساده تر از آن رســوا

شهره ی شهر شدن با تو چه آسان... سخت است

ای که از کوچه ی ما می گذری ، معشـــوقه!

بی محلی سر این کوچه دوچندان سخت است

زیـر بــاران که به من زل بزنی خواهی دید:

فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است

□□
کوچه ی مهـــــر ـــ سـر نبش ، کماکان باران...

دیــدنِ حـجلــه ی من اول آبــــان سخت است!!

کاظم بهمنی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۲ ، ۲۱:۳۸
امید

از عشق سخن باید گفت

همیشه از عشق سخن باید گفت

عشق در لحظه پدید می‌آید-- دوست داشتن در امتداد زمان

این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است...

عشق معیارها را بر هم می‌ریزد-- دوست داشتن بر پایه معیارها بنا می‌شود

عشق ناگهان و نا خواسته شعله می‌کشد-- دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می‌گیرد

عشق قانون نمی‌شناسد-- دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی است

عشق فوران می‌کند چون آتش‌فشان و شرّه می‌کند چون آبشاری عظیم-- دوست داشتن جاری می‌شود چون رودخانه‌ای بر بستری با شیب نرم

عشق ویران کردن خویش است-- دوست داشتن ساختنی عظیم...

* قسمتی از کتاب آتش بدون دود- استاد نادر ابراهیمی


پ ن) درست است که بیت نبود اما دوستشان دارم...
۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۲ ، ۱۸:۴۷
امید

غم گندم، خطر"باز"، کبوتر این است!

کمترین دردسر داشتن پر این است!

دام را دید کبوتر، ولی از وحشت"باز"

باخودش گفت: فرودآی که بهتر این است!

گرچه ازپشت زدن رسم جوانمردی نیست،

غم نداریم، اگر خصلت خنجر این است!

اولین درس پیمبر شدنش بود، عجب!

یوسف آموخت ته چاه: برادر این است!

معنی تخته‌ی توفان زده، بر ساحل چیست؟

آخرِ کشتی در موج شناور این است!

شعله آهسته به خاکستر حیرت‌زده گفت:

غم نخور عاقبت سرو و صنوبر این است!

حسین جنتی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۲ ، ۱۴:۲۲
امید

ساعتی نیست که درشهر گرفتاری نیست

شهرغارت شده و نعره ی عیاری نیست

نه زلیخا و عزیزی ، نه ترنجی، نه کسی،

یوسف از چاه برون آمده، بازاری نیست!

حُسن‌، آن ست که در صورت بسیاری هست

عشق، چیزی است که در چنته ی بسیاری نیست!

نه مغول دست کشیده ست زخونخواری خویش،

مو به مو گشته ولی گردن ِعطاری نیست!

شیخ ما گشت پی ِآدم و در شهر نبود

گشته ایم از همه سو اینهمه را،(آری نیست)!

درقطاریم و به مقصد نگران، ناچاریم،

کوه میریزد و دهقانِ فدا کاری  نیست!

کاش آزادتر از خاک بیابان بودیم

خرّم آن باغ که در چنبرِ دیواری نیست...

حسین جنتی

۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۲ ، ۱۴:۱۷
امید

پی یک اشتباه ناجورم! باغ ممنوع سیب می خواهم!

تا بفهمند نازنین منی، قدّ زلفت رقیب می خواهم!

مادرم گفت: دل نبند و برو، هرکجا روی نازنینی هست

آه مادر، دلم زدستم رفت، ختم امن یجیب می خواهم!

پدرم گفت: بچه جان بس کن! حرفهای عجیب می شنوم!

آه آری پدر، عجیب، عجیب، خاطرش را عجیب می خواهم!!

باز فِر می خورند دور سرم، این قوافی: حبیب،عجیب، غریب...

آه مادر، پدر، مریض شدم، به گمانم طبیب می خواهم!

...

بعد ازین عاشقانه خواهم گفت، بعد ازین قهوه خانه خواهم رفت!

باغ ممنوع سیب پیشکشم! دود نعنا دوسیب می خواهم!!!

حسین جنتی

 - چند تک بیت که نمی دانم از کیست:

* تا می خواهم از تو دل بکنم ، صبر می آید...

چقدر این عطسه های پائیز را دوست دارم...

* تنهاییم را با کسی قسمت نخواهم کرد!

یک بار قسمت کردم و چندین برابر شد...


پ ن) این شعر را فقط و فقط برای حمید صحراپور عزیز اینجا گذاشتم که می دانم شعر این تیپی دوست دارد! حاج حمید! ارادت...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۲ ، ۱۰:۵۹
امید

من به بعضی چهره‌ها چون زود عادت می‌کنم

پیش‌شان سر بر نمی‌آرم، رعایت می‌کنم

هم‌چنان که برگ خشکیده نماند بر درخت

مایه‌ی رنج تو باشم رفع زحمت می‌کنم

این دهانِ باز و چشم بی‌تحرّک را ببخش

آن‌ قدر جذّابیت داری که حیرت می‌کنم

کم اگر با دوستانم می‌نشینم جرم توست

هر کسی را دوست دارم در تو رؤیت می‌کنم

فکر کردی چیست موزون می‌کند شعر مرا؟

در قدم برداشتن‌های تو دقت می‌کنم

یک سلامم را اگر پاسخ بگویی می‌روم

لذتش را با تمام شهر قسمت می‌کنم

ترک افیونی شبیه تو اگر چه مشکل است

روی دوش دیگران یک روز ترکت می‌کنم

توی دنیا هم نشد برزخ که پیدا کردمت

می نشینم تا قیامت با تو صحبت می‌کنم

کاظم بهمنی

* روز محشر هم اگر سوی جهنم بروی

یک نفر ضجّه زنان پشت سرت می‌آید...

۲ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۲ ، ۲۳:۴۵
امید

تعداد

صورت مساله را تغییر نمی دهد 

پدرم می گفت :

پدربزرگ

دوستت دارم را

یکبارهم به زبان نیاورد

مادربزرگ اما

یک قرن

با اوعاشقی کرد

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۱۹:۴۸
امید

سلام سوژه ی نابم برای عکاسی

ردیف منتخب شاعران وسواسی 

سلام هوبره ی فرش های کرمانی

ظرافت قلیان های شاه عباسی 

تجسم شب و باران و مخمل نوری

تلاقی غزل و سنگ یشم و الماسی 

و ذوالفنون شب چشم تو را سه تار زد

به روی جامه دران با کلید سُل لا سی 

دعا دعای همان روزگار کودکی است

"خدا تُنَد ته دُباله تو مال من باسی"

حامد عسگری

۰ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۱۹:۴۷
امید

با من برنـــــو به دوش یاغی مشروطه خواه

عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟

با من تنهــــا تــــر از ستارخان ِ بــــی سپاه

موی من مانند یال اسب مغرورم سپید

روزگار من شبیه کتـــــری چوپان سیاه

هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق

کنده ی پیر بلوطـــی سوخت نه یک مشت کاه

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یک نفر باید زلیــخا را بیاندازد بــه چاه

آدمیزادست و عشق و دل بــه هر کاری زدن

آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند

"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۱۹:۴۶
امید

9

چون شیر عاشقی که به آهوی پرغرور

من عاشقـــم به دیدنت از تپه های دور

من تشنــه ام بـــــــه رد شدنت از قلمرو ام

آهو ! بیا و رد شو از این دشت سوت و کور

رد شو که شهر گل بدهد زیر ردِّ پات

اردیبهشت هدیه بده ضمن ِهر عبور

آواره ی نجـابت چشمان شرجــــی ات

توریستهای نقشه به دست بلوند و بور

هـرگــــــاه حین گپ زدنت خنده می کنی

انگار ذوالفنون زده از اصفهان به شور*

دردی دوا نمی کند از من ترانه هام

من آرزوی وصل تو را می برم به گور

مرجان ! ببخش "داش آکلت" رفت و دم نزد

از آنچـــه رفت بر سر این دل ، دل صبــــــور

تعریف کردم از تــــو ، تــو را چشم می زنند

هان ای غزل ! بسوز که چشم حسود کور

حامد عسکری

* دستگاههای موسیقی و استاد ذوالفنون!

۱ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۲ ، ۱۹:۴۴
امید